loader image
پرش به محتوای اصلی
خانه

گزارش جلسه چهارم

گزارش جلسه چهارم

از محمد رحیمی آنالوجه در
Number of replies: 1

گزارش اجمالی مباحث جلسه چهارم

در این جلسه پس از تذکر نکاتی تکمیلی درباره تحول فلسفه علم در غرب و اشاره ای به آرای پوپر، کوهن و لاکاتوش و تحلیل جریانهای پوزیتیوسیتی و پوپر از ماهیت گزاره مشاهدتی، به سراغ تحلیل منطقی- فلسفی از علم رفتیم و نشان داده شد که علت اینکه در غرب علم (به معنای نظام معرفتی) را معادل علم تجربی دانستند این بود که در حوزه واحد معرفتی، فقط گزاره تجربی را معتبر قلمداد کردند و در این فضاست که مجموعه مسائل هم همگی تجربی می شود و سخن از روش تجربی به میان می آید. اما اگر انحصار گزاره معرفت زا به گزاره تجربی قابل قبول نیست، تفکیک روشی علم (به معنای تفکیک روش تجربی از روش عقلی برای مرز گذاشتن بین دو علم) تفکیک موجهی ندارد و در پایان اشاره ای شد به ریشه های این باور غلط در فرهنگ علمی کشور.

گزارش تفصیلی مبحث

ادامه بحث تحول فلسفه علم در غرب

گفتیم در جریا ن پوزیتیویسم ضابطه ی علمی بودن سه گزاره است یعنی مرز بین علم وغیر علم را در سه مقوله بحث کرده اند

الف اثبات گرایی ßیعنی گزاره ها اثبات میشوند

ب : تایید گرایی ßیعنی میدانیم تایید میشود

ج : ابطال گرایی ßما فقط میتوانیم ابطال کنیم وچیزی قابل اثبات نیست

ادبیات در اثبات گرایی شناخت واقع است وبحث سر این است که گزاره ای که ما شناخت واقع میدهد ضابطه اش چیست در واقع بحثی که مطرح شد معنی دار بودن گزاره هاست که این مقدم بر صدق وکذب است یعنی اول باید جمله شما معنی دار باشد بع صحبت از صدق وکذب آن به میان میآید مثل خدانیست که معنی دار است اما کاذب است اما گزاره ی ساعت من جیق میزند چون معنی دار نیست صحبت از صدق وکذب آن نمیشود یعنی بحث سر معنی داری است

پس دعوا در پوزیتیویسم سر معنا داری رفت وگفتند معیار علمی بودن معنی داری گزاره است یعنی جمله معنی دار وضابطه جمله معنی دار اثبات گرایی است ونتیجه این حرف این است که سخن از تمام گزاره هی اخلاقی ومتافیزیکی ودینی بی معناست زیرا قابل اثبات نیست

بعد از اینکه دیدند مردم در مورد گزاره ای دینی بین خودشان حرف میزنند ومیفمند اصلاحیه ای اتفاق افتاد که معنی دار بون را تقسیم کردند به معنی شناختی وعاطفی وگفتند این گزاره ها معنی عاطفی دارند نه شناختی زیرا در مورد واقیت حرف نمیزنند بلکه بیان احساسات درونی است

استقرا گرایی میگفت فرضیه محصول مشاهده است یعنی مشاهداتی جمع میشود بعد از آن که به اندازه کافی شد نظریه تولید میشود

اما ابطال گرایی در فضای پوپر مطرح شد البته این جریان به اسم پوپر بود درحالیکه قبل از او هم در فضای پوزیتیویستی مطرح بود

تفکیک مقام داوری وگردآوری

گفت باید بین مقام داوری وگرد آوری تفکیک قایل شویم

جریان استقراگرایی میگفت روال علم این است که ابتدا ما باید ذهن را خالی کنیم وبعد مشاهده کنیم ومحصول مشاهده جمع میشود وبه تئوری تبدیل میشود انتقادهایی مطرح شد که این حرف مبتنی بر این است که ما مشاهده ی محض داشته باشم

وآیا ما اصلا مشاهده ی محض داریم یا مشاهده ما تابع پیش فرض هاست ویکی از کارهای پوپر دراثبات این نقد این بود که عده ای از دانشجویان را در فضایی قرار داد وگفت مشاهده کنید ونظریه بدهید واثبات کرد هر مشاهده ای تابع پیش فرض هایی است مثل مشاهده عکس رادیولوژی توسط دکتر که اطلاعاتی دارد مشاهدهی عکس میکند وبعد نظر میدهد ومثال دیگر برداشت های مختلف انسان ها از تصاویر چند وجهی است که هر کس تابع پیش فرض های ذهنی برداشت متفاوتی دارد

پس پوپر گفت روال علم این است که اول مساله داریم بعد فرضیه میدهیم سپس مشاهده ودرنتیجه اثبات میشود برخلاف استقرا گراها که میگفتند باید در مقام گردآوری خالی الذهن باشیم .

به بیان دیگر پوپر میگفت ما ابتدا مساله داریم که همان تفاوت وضع مطلوب ووضع موجود است سپس فرضیه میآید که تفاوتی هم ندارد منبع فرضیه چیست حتی اگر از دین نشات گرفته باشد سپس مشاهده میکنیم وداوری با مشاهده است وحکم اوست (برخلاف ما که منطق را حکم میدانیم )

برسر همین مشاهده ها که حکم بودند هم مناقشاتی شد که اعتبار این مشاهدات از کجا میآید

اعتبار گزاره های مشاهدتی از سه راه است

1.جریان روانشناسی : یعنی گزاره های مشاهدتی ای صحیح است که بگویم من فلان شی را اینگونه میبینم .

بامشکلی مواجه شدند که این یک گزاره ی شخصی است وبرای من معتبر است نه جامعه

2. جریان مشاهدتی بسیط

3. جریان فیزکی گری (جملات پروتکل )یعنی گزاره صحیح این است که بپوییم x" "گفت : فلان شی اینطور است تا شخصی نباشد واگر جامعه علمی آین گفته را قبول کرد به عنوان پروتکل استفاده کرد یعنی به عنوان مبنا قرار میگیرد

باز بحث بر سر این مطلب میشود که اعتبار جملات پروتکل از کجامیآید یعنی جامعه ی علمی این گزاره ها برای چه قبول میکنند ومبنا قرار میدهند ، راهکار پوپر این بود که اعتبار آن به جامعه علمی بستگی دارد. پوپر میگوید که مطلقا سه را برای قبول این گزاره ها(پروتکل) داریم:

الف به خاطر تعصب قبول کنیم یعنی بدون دلیل

ب : به خاطر امر غیر معرفتی

ج : به خاطر دلیل دیگرßوچاره ای نداریم که سراغ این راه برویم یعنی باید اعتبار را به گزاره ی دیگر برگردانیم و هر گزاره را بی نهایت بار میتوان آزمود که باچنین کاری علم غیر ممکن میشود ودانشمندان مجبورند در جایی توقف کنند وآن گزاره را بپذیرند به بیان دیگرچون این کار به تسلل ختم میشود به سراغ جامعه ی علمی میرویم وروی هر گزاره ای توقف کرد همان مبنا قرار میگیرد که این گزاره ها غیر شخصی وبین الاذهانی است .

پس ملاک معرفت بین الاذهانی بودن شد .

نظریه توماس کوهن[1]:

کوهن در این فضا تفسیری از روال علم میدهد ودر مقابل رویکرد منطقی –فلسفی به تحلیل ماهیت علم میپردازد وبه تحلیل تاریخی – جامعه شناختی از ماهیت علم میپردازد .

پیام اصلی وی این است : یک نظریه خوب درباره روش علمی، نه بازسازی عقلانی ،بلکه باید با ید توجه به تحولاتن تاریخ علم ارائه شود به تعبیر دیگر یک نظریه خوب درباره عقلانیت باید در درجه اول با تاریخ علم همخوان وهمساز باشد و ساختارهای منطقی برای تبیین انقلاب های علمی کافی نیست .

لذا روال علم را اینگونه مطرح میکند:

اول : پیش علم

دوم : علم عادی ß مرتبه شکل گیری پارادایم که تلاش دانشمندان عموما برای تثبیت پارادایم است

سوم :ناهنجاری وبحران ßافزایش خلاف هنجارها (علم عادی +هنجارها) به حدی که در بنیادهای پارادایم تردید میشود واین خلاف هنجار ها صرفا معماهای حل نشده نیست .

سوم : انقلاب ßتولید پارادایم جدید : باز نگری ای که امکان حذف بسیاری از خلاف هنجارها ومعماهای حل نشده را فراهم میکند.

چهارم : علم جدید

وهمین سیر ادامه دارد .یعنی مبنای تشکیل علوم تابع پارادایم ها هستند وپارادایم[2] یعنی یک فضای علمی فرهنگی واین یعنی چیزی حکم نیست برخلاف فضای پوپر که مشاهده حَکم است .یعنی درکوهن میگوید سیر منطقی نداریم .

نکته ی قابل توجه در نظریه کوهن این است که پیشرفت علمی فقط در داخل پارادایم معنا دارد.[3]

نظریه ایمره لاکاتوش[4] :

در فضای نقد منطقی پوپر وقبل از آن علم فرمول منطقی مشخص دارد ودر زمان کوهن نقد علم کاملا از بین رفته ولا کاتوش میخواهد این دوفضا راباهم جمع کند.

پارادایم را اینگونه تفسیر میکند:هر برنامه ی پژوهشی یا پارادایم دارای یک سخت هسته یا استخوان بندی است واین سخت هسته متافیزیکی است (که متافیزیک از نگاه این گویش یعنی هر چیز غیر تجربی وهرچیزی که پژوهشی نباشد است) و هرسخت هسته دارای کمربندهای محافظتی علمی است که مثالهای نقض به این کمربندها برخورد میکند .یعنی در مواجهه با مثال هی نقض سخت هسته از بین نمیرود وکنار گذاشته نمیشود،در واقع با تئوری های محافظتی این مثال های نقض را برطرف میکند وعلم اینطور پیش میرود .

ماهیت نظریه های علمی از نگاه لاکاتوش ساختارهای بی انتهایی است که برنامه های پژوهشی پیش روی ما میگذارندیعنی ساختاری که برای پژوهش های بعدی الهام بخشی ایجابی وسلبی دارد ومولفه های نظریه دوتاست

1. سخت هسته : با تصمیم روش شناختی مدافعانش ابطال ناپذیر شده است

2. کمربند محافظتی : فرضیه های کمکی که ابطال ها را دفع میکنند .

وزمانی یک برنامه پژوهشی رارها وسراغ پارادایم دیگر میرویم که این کمربندهای پژوهشی زیاد شود به اندازه ای کسی دیگر اعتقاد نداشته باشد که این سخت هسته یا استخوان بندی تحمل این کمر بندها را دارد.

در جریان علم چه رخ داد

اما اینکه در جریان علم چه رخ داد ؟

در فضای پوزیتیویسم کشف واقعیت برای پیشرفت علم مبنا قرار داده شده که برای این امر دودسته توصیه کردند

1.توصیه های سلبی :

 الف . ارزش ها راباید کنار بگذاریم یعنی انسان باید خودش را

از ارزش داوری را کنار بگذارد تابتواند درست قضاوت کند 

 ب.مابعدالطبیعه(متافیزیک) را باید کنار گذاشت  

 ج .ماوراءالطبیعه را هم باید کنار بگذاریم

چرا که اینها توهم وخیال است

2.توصیه های ایجابی

 الف .(گام اول) تقدم منطقی مشاهده برنظریه که همان جحریان استقراءگرایی است

 ب . (گام دوم)تقدم رتبی مشاهده بر نظریه ßیعنی پذیرفتند باید چیزی قبل از مشاهده وجود داشته باشد یعنی از لحاظ منطقی نظریه وفرضیه مقدم برمشاهده واز لحاظ رتبی مشاهده مقدم است .

 ج . (گام سوم)عدم تقدم رتبی مشاهده مطلقا(نه رتبی ونه منطقی ) یعنی عملا مشاهده بی اعتبار شد وثمره اش این میشود که نظریه چیزی جز خرافات نیست زیرا متافیزیک کنار گذاشته شده ومشاهده هم بی اعتبار شده ودیگر چیزی برای نظریه ذنمانده است.

تحلیل جامعه شناختی

قبلا بیان شد که علم به دو معنا داریم

1. تک گزاره معرفتی ßکه جریان پوزیتیویسم فقط گزاره ی تجربی وتحلیلی را معتبر دانست

2. نظام معرفتی ßعلم هم شد علم تجربی

نکته مهم این است که این اقدام موجهی است یعنی کسی که گزاره ی معرفتی تنها گزاره ی تجربی میداند طبیعی است فقط به نظام تجربی علم بگوید .پس اگر کسی پذیرفت گزاره ی معرفتی غیر تجربی هم داریم فضا متفاوت میشود پس علم تجربی دینی بحث از پیش بازنده ای است زیرا کسی که گفت علم تجربی فقط گزاره ی تجربی را گزاره ی معرفتی میداند

ریشه های باور غلط تفکیک روشی علوم

متاسفانه سروش این مطلب را نهادینه کردوگفت علم آنجایی است که در تجربه استفاده میکند وفلسفه آنجایی است که عقل استفاده میکند یعنی روش علمی را از روش فلسفی جدا کرد وتاسف بالاتر اینکه بعضی متفکران دینی معاصر ما در این دام افتادند

ما تفکیک گزاره ای را قبول داریم اما تفکیک روشی راخیر آقای مصباح هم براین اصل در کتاب آموزش فلسفه تاکید میکنند ومیگویند تفکیک روشی اصلا معنا ندارد

مثال برا اثبات عدم تفکیک روشی در علوم

1. در بحث حرکت جوهری میگوییم حرکت یا بالعرض است یا بالذات در حالیکه حرکت بالعرض گزاره ی حسی است ودر فلسفه استفاده میشود

2. ما در روش برهانی ومنطقی از شش مقدمه که بدیهیات حسی است استفاده میکنیم نشان گر یکی بودن روش است

3. میگوییم جسم ذو ابعاد ثلاثه است که این حرف منوط بر مشاهده حسی است وما درفلسفه از آن بهره میگیریم

استدلال منطقی برای عدم تفکیک روشی درعلوم : در یک علم از مسایل مختلف استفاده میشود ومیتوان از گزاره های مختلف در علم استفاده کرد مثال :اگر ما به روش تجربی به دست آوردیم هرالف ب است

و به روش فلسفی به دست آوردیم که هر ب ج است

مسلم است که این مقدمات منتج است در حالیکه این گزاره ها از دو علم جداست

مثال دوم : اگر ما براساس تجربه به دست آوردیم بعضی الف ب است و براساس براهین منطقی فهمیدیم هیچ الف ب نیست نمیگوییم این دومقوله ی جداست بلکه میگوییم متناقض است

بر همین مبناست که حضرت آیت الله جوادی میفرماید بعد از اثبات نبوت خاصه هر گذاره ی نقلی میتواند مقدمه ی استذلال قرار بگیرد زیرا نقل برای ما ثابت شده است

نتیجه اینکه تقسیم علم به تجربی ، تاریخی ،فلسفی ،شهودی اشتباه بوده وتنها توجیه این تقسیم وتفکیک به لحاظ عملیاتی و کاری است یعنی پژوهشی زوایای مختلف دارد اما هر بخش باید باهم کار کنند وپیش روند ومحصول باید یاهم سنجیده شود وتنها تمایز علوم به لحاظ موضوعی است نه روشی زیرا موضوعات علم ظرفیت در برگرفتن همه علوم راندارند ودر همه علوم حتی تجربی گزاره های علوم دیگر مثل فلسفه حرف برای گفتن دارند.



[1] توماس کوهن (1996-1922) کتاب ساختار انقلاب های علمی چاپ سال 1962

[2] پیش فرض های علم را که نقش اساسی در هویت بخشی به حوزه های مختلف علمی دارندراپاترادایم گویند که در هر پارادایم حول محور چهار عنص اصلی هستی شناسی ،معرفت شناسی ،روش شناسی و روش مباحث علم مطرح وپیگیری میشود.

[3] از اثار مهم کوهن رشد جامعه شناسی معرفت میباشد.

[4] ایمره لاکاتوش 1974-1922

In reply to محمد رحیمی آنالوجه

پاسخ: گزارش جلسه چهارم

از حسین سوزنچی در
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن تشکر از جناب آقای رحیمی، مطالب ایشان با اصلاحاتی خدمت دوستان تقدیم می شود. مطالب در قالب فایل ورد هم ضمیمه شده است.

گزارش مباحث جلسه چهارم

ادامه بحث تحول فلسفه علم در غرب

گفتیم در جریا ن پوزیتیویسم درباره ضابطه و معیار علمی بودن سه دیدگاه وجود داشت:

الف اثبات گرایی: یعنی گزاره های علمی با استقراء اثبات میشوند

ب : تایید گرایی: یعنی میدانیم که استقرا به نتیجه صددرصدی نمی رسد اما این اندازه هست که گزاره تایید میشود

ج : ابطال گرایی: ما فقط میتوانیم ابطال کنیم وچیزی قابل اثبات نیست.

البته در پوزیتیویسم دعوای اولی بر سر معنا داری بود (معنی دار بودن گزاره ها مقدم بر صدق وکذب است یعنی اول باید جمله شما معنی دار باشد تا بعد صحبت از صدق وکذب آن به میان میآید مثلا می می گوییم «خدا نیست» معنی دار است اما کاذب است؛ اما مثلا گزاره ی ساعت من جیغ میزند چون معنی دار نیست صحبت از صدق وکذب آن نمیشود) و گفتند معیار معنی داری گزاره، علمی بودن است (یعنی فقط گزاره های علمی، معنی دار هستند) و معیار علمی بودن را هم که در ابتدا اثبات گرایی دانستند، نتیجه این حرف این شد که تمام گزاره های اخلاقی و متافیزیکی ودینی بی معناست زیرا قابل اثبات تجربی نیست. (این موضعی بود که جریان پوزیتیویسم تحت تاثیر ویتگنشتاین اول (رساله منطقی- فلسفی ویتگنشتاین) اتخاذ کرد. اما بعد از مدتی (احتمالا تحت تاثیر نظریه باز های زبانی ویتگنشتاین دوم) از این موضع تند عقب نشینی کردند و معنی دار بودن را تقسیم کردند به: معنی شناختی وعاطفی؛ وگفتند این گزاره ها معنی عاطفی دارند نه شناختی؛ زیرا در مورد واقیت حرف نمیزنند بلکه بیان احساسات درونی است.

به هر حال، پوزیتیویسم اولیه (استقرا گرایی) میگفت فرضیه محصول مشاهده است یعنی مشاهداتی جمع میشود بعد از آن که به اندازه کافی شد نظریه تولید میشود؛ اما خود پوزیتیویستهای منطقی در این زمینه یک پیشرفتی کردند که بین مقام داوری و گردآوری تفاوت گذاشتند (که البته در کشور ما این به عنوان ابداع پوپر مطرح شده؛ اما قبل از وی رایشنباخ، که از پوپزیتیویستهاست این تفکیک را مطرح کرده بود)

تفکیک مقام داوری وگردآوری

جریان استقراگرایی میگفت روال علم این است که ابتدا ما باید ذهن را خالی کنیم وبعد مشاهده کنیم ومحصول مشاهده جمع میشود وبه تئوری تبدیل میشود انتقادهایی مطرح شد که این حرف مبتنی بر این است که ما مشاهده ی محض داشته باشم وآیا ما اصلا مشاهده ی محض داریم یا مشاهده ما تابع مساله های ماست. یکی از کارهای پوپر در توضیح این نقد این بود که عده ای از دانشجویان فیزیک را به باغ برد وگفت مشاهده کنید و حاصل مشاهدات خود را ثبت کنید! آنها تعجب کردند که چه چیزی را مشاهده کنیم؛ گفت مگر شما نمی گویید مشاهده مقدم بر هر چیزی است؟! بالاخره پوزیتیویستها پذیرفتند که نیاز نیست فرضیه، محصول مشاهده باشد برخلاف استقرا گراها که میگفتند باید در مقام گردآوری خالی الذهن باشیم پذیرفتند که اول مساله داریم بعد فرضیه میدهیم سپس مشاهده ودرنتیجه اثبات (یا تایید یا ابطال) میشود.پس تفاوتی هم ندارد منبع فرضیه چیست حتی اگر از دین نشات گرفته باشد سپس مشاهده میکنیم وداوری با مشاهده است وحَکَم نهایی مشاهده است.

اما بر سر همین حَکَم نهایی که اعتبار این مشاهدات از کجا میآید، اختلاف شد (این مطالب را آقای گیلیس در کتابش به خوبی گزارش داده است) درباره اعتبار گزاره های مشاهدتی، سه دیدگاه مطرح شد: برای اینکه این سه گونه تفسیر متمایز شود از یک مثال شروع می کنم. مثلا «این ماژیک سبز است.» آیا این یک گزاره بسیط مشاهدتی (به عنوان گزاره مبنایی که می خواهد پشتوانه معرفت ما باشد) است؟ خیر؛ ممکن است من دچار کوررنگی باشم و این مثلا آبی باشد. خوب، چگونه گزارش دهیم که چنین مشکلی پیش نیاید. در اینجاست که سه جریان پیدا می شود:

1.جریان روانشناسی‌گری (باخ و بارکلی): گزاره های مشاهدتی، باید در قالب بیان احساس فاعل شناسا ارائه شود یعنی صحیح این است که بگویم «من این ماژیک را سبز می‌بینم.»

این تحلیل بامشکلی مواجه شد که: این یک گزاره ی شخصی است وبرای من معتبر است نه جامعه. یعنی کس دیگری نمی تواند مضمون این را بررسی کند.

3. جریان فیزیک‌گرایی (نویرات) (جملات پروتکل ): گزاره صحیح این است که بگوییم مثلا: «زید گفت: این ماژیک سبز است.» مفاد «این ماژیک سبز است» با عنایت به اینکه گفته زید است به عنوان پروتکل زید مطرح می شود و این جمله این قابلیت را پیدا می کند که در جامعه علمی مورد توجه قرار گیرد و ظرفیت آزمون پذیری و نقد پیدا می کند.

3. گزاره های پایه (پوپر). پوپر معتقد بود که این سخن نویرات یک گام به جلوست اما هنوز معلوم نیست که کنار گذاشتن یا قبول جملات پروتکل چه مبنایی دارد. آیا من می توانم پروتکل زید را چون خلاف فرضیه من است کنار بگذارم؟ رویکرد پوپر درباره اینکه اعتبار جملات پروتکل از کجا میآید این شد که اعتبار آنها وابسته به جامعه ی علمی است. پوپر (با استناد به طبقه بندی فریز) میگوید که منطقا سه راه برای قبول این گزاره ها(پروتکل) داریم:

الف به خاطر تعصب قبول کنیم (یعنی بدون دلیل )

ب : به خاطر امر غیر معرفتی (از نظر وی رویکرد روانشناسی گری که غالبا در توجیه گزاره معرفتی در پیش می گیرند، یک امر غیرمعرفتی است. توجه شود که اینها معرفت را معادل گزاره می گیرند و خود عمل دیدن یک گزاره نیست؛ لذا آن را غیرمعرفتی می داند و می گوید این هم راه معرفتی موجهی برای حل مساله نیست)

ج : به خاطر «دلیل» دیگر: از نظر پوپر چاره ای نداریم که به سراغ این راه برویم یعنی باید اعتبار را به گزاره ی دیگر برگردانیم و هر گزاره را بی نهایت بار میتوان آزمود . خوب اشکال این است که باچنین کاری علم غیر ممکن میشود (مشکل تسلسل پیش می آید) پوپر به جای راه حل ما (که می گوییم این گزار ها باید به گزاره بدیهی ختم شود که غیرقابل تردید باشد) امر بدیهی را قبول ندارد و می گوید هر گزاره پایه ای منطقا قابلیت زیر سوال رفتن دارد اما دانشمندان در جایی توقف می کنند و تصمیم می گیرند که این سلسله را ادامه ندهند در واقع، وی اعتبار گزاره پایه را به تصمیم دانشمندان منوط می کند که البته هر لحظه می توان این تصمیم را دوباره با چالش مواجه کرد اما از نظر وی، خوبی این کار این است که مبنای این گزاره ها غیر شخصی وبین الاذهانی می شود.

نظریه توماس کوهن[1]:

اگر دقت کنید پوپر با منوط کردن اعتبار گزاره علمی به تصمیم دانشمندان عملا راه را برای تفسیر تاریخی- جامعه شناختی از علم باز کرد (و این نکته ای است که آقای سعید زیباکلام در کتاب معرفت شناسی اجتماعی خود بر آن بشدت اصرار می کند) و کوهن در این فضا تفسیری از روال علم میدهد، ودر مقابل رویکرد منطقی فلسفی به تحلیل ماهیت علم میپردازد وبه تحلیل تاریخی جامعه شناختی از ماهیت علم میپردازد .

پیام اصلی وی این است : یک نظریه خوب درباره روش علمی، نه بازسازی انتزاعی عقلانی ،بلکه باید با توجه به تحولات تاریخ علم ارائه شود؛ به تعبیر دیگر یک نظریه خوب درباره عقلانیت باید در درجه اول با تاریخ علم همخوان وهمساز باشد و توجیهات منطقی برای تبیین انقلاب های علمی کافی نیست .

لذا روال علم را اینگونه مطرح میکند:

اول : پیش علم


دوم : علم عادی که مرتبه شکل گیری پارادایم که تلاش دانشمندان عموما برای تثبیت پارادایم است

سوم :بحران: پیدایش و گسترش وضعیتهای جدیدی که خلاف روال علم عادی رخ می دهد و هنجارهای علم عادی پاسخگوی آنها نیست به حدی که در بنیادهای پارادایم تردید میشود واین خلاف هنجار ها صرفا معماهای حل نشده نیست .

سوم : انقلاب: تولید پارادایم جدیدی که امکان حذف بسیاری از خلاف هنجارها و جوابگویی به معماهای حل نشده را (علاوه بر مسائل قبلی ای که پارادایم قبلی حل می کرد) فراهم میکند.

چهارم : علم جدید

وهمین سیر ادامه دارد .یعنی شکل گیری و گسترش علوم تابع پارادایم ها هستند وپارادایم[2] یعنی یک فضای علمی فرهنگی واین یعنی حَکَم نهایی برای علم در کار نیست برخلاف فضای پوپر که مشاهده را حَکم نهایی می دانست. (نکته ی قابل توجه در نظریه کوهن این است که پیشرفت علمی فقط در داخل پارادایم معنا دارد.[3]

نظریه ایمره لاکاتوش[4] :

در فضای نقد منطقی پوپر وقبل از آن، علم فرمول منطقی مشخص دارد ودر زمان کوهن به خاطر غلبه توجه به ملاحظات تاریخی، دیگر هرگونه فضای منطقی برای علم از بین رفته ولا کاتوش میخواهد این دوفضا راباهم جمع کند.

وی به جای پارادایم ک.هن، از تعبیر «برنامه پژوهشی» استفاده می کند: هر برنامه ی پژوهشی دارای یک سخت هسته یا استخوان بندی است واین سخت هسته متافیزیکی است (که متافیزیک از نگاه این جریان فکری، یعنی هر چیز غیر تجربی) و هرسخت هسته دارای کمربندهای محافظتی علمی است که مثالهای نقض (ابطالهای پوپری) به این کمربندها برخورد میکند .یعنی در مواجهه با مثال نقض (ابطال پوپری) سخت هسته از بین نمیرود وکنار گذاشته نمیشود،در واقع با تئوری های محافظتی این مثال های نقض را برطرف میکند وعلم اینطور پیش میرود .

ماهیت نظریه های علمی از نگاه لاکاتوش ساختارهای بی انتهایی است که برنامه های پژوهشی پیش روی ما میگذارندیعنی ساختاری که برای پژوهش های بعدی الهام بخشی ایجابی وسلبی دارد ومولفه های نظریه دوتاست

1. سخت هسته : با تصمیم روش شناختی مدافعانش ابطال ناپذیر شده است

2. کمربند محافظتی : فرضیه های کمکی که ابطال ها را دفع میکنند .

وزمانی یک برنامه پژوهشی رارها وسراغ پارادایم دیگر میرویم که این کمربندهای پژوهشی زیاد شود به اندازه ای کسی دیگر اعتقاد نداشته باشد که این سخت هسته یا استخوان بندی تحمل این کمر بندها را دارد.

بعد از لاکاتوش، فایرابند آمد که او دیگر کتاب «برضد روش» را نوشت و هرگونه روشمندی را در فضای علم به چالش کشید.

مروری بر آنچه درباره علم از بیکن تا قرن بیستم رخ داد.

اگر دقت کنید در فضای پوزیتیویسم (از ابتدای استقراگرایی) یک دسته توصیه هایی مواجهیم که عملا انتهایش نقض ابتدایش است. این توصیه ها را می توان در دوسته سلبی و ایجابی قرار داد:

1.توصیه های سلبی :

الف . ارزش ها راباید کنار بگذاریم یعنی انسان باید خودش را از ارزش داوری را کنار بگذارد تابتواند درست قضاوت کند

ب.مابعدالطبیعه(متافیزیک) را باید کنار گذاشت (تنها راه شناخت عالم، حس است)

ج .ماوراءالطبیعه را هم باید کنار بگذاریم (چرا که اینها توهم وخیال است وماورای عالم ماده خبری نیست)

2.توصیه های ایجابی. در اینجا یک سیری طی شد:

الف .(گام اول) تقدم زمانی مشاهده برنظریه که همان جریان استقراءگرایی است .

ب. (گام دوم) تقدم رتبی مشاهده بر نظریه ßیعنی پذیرفتند باید چیزی قبل از مشاهده وجود داشته باشد یعنی از لحاظ منطقی، فرضیه مقدم برمشاهده است و به لحاظ زمانی، تقدم فرضیه بر مشاهده را قبول کردند؛ اما همچنان معتقد بودند که از لحاظ رتبی مشاهده مقدم است (یعنی حَکَم نهایی مشاهده است)

ج . (گام سوم) عدم تقدم مشاهده مطلقا (نه رتبی ونه زمانی) یعنی با مشاهده حضور جدی پیشفرضها در متن مشاهده، عملا مشاهده بی اعتبار شد وثمره اش این میشود که علم و نظریات علمی مرز واضحی با خرافات و جادوگری ندارد.

تحلیل منطقی- فلسفی

قبلا بیان شد که علم به دو معنا داریم

1. تک گزاره معرفتی: که جریان پوزیتیویسم فقط گزاره ی تجربی وتحلیلی را معتبر دانست

2. نظام معرفتی: بر اساس همان مبنا علم هم منحصر شد در علم تجربی

نکته مهم این است که علی رغم اینکه انحصار علم (به معنای تک گزاره) در گزاره حسی نادرست است؛ اما کسی که گزاره ی معرفتی تنها گزاره ی تجربی میداند طبیعی است در معنای علم به عنوان نظام معرفتی، فقط به نظام تجربی، علم بگوید. اما اگر کسی پذیرفت گزاره ی معرفتی غیر تجربی هم داریم آنگاه آیا سخن گفتن از «علم تجربی» (به عنوان یک نظام معرفتی و در حد یک رشته علمی) موجه است؟ به نظر می رسد اگر کسی وارد این بازی غربی بشود که علم بودن علم (به عنوان نظام معرفتی منسجم) را در گروی تجربی بودن قلمداد کند و در این فضا بخواهد از علم دینی سخن بگوید (علم تجربی دینی) پیشاپیش باخت خود را قبول کرده است.

ریشه های باور غلط تفکیک روشی علوم و نقد منطقی آن

متاسفانه دکتر سروش این مطلب (تفکیک علوم بر اساس روش تجربی و عقلی) را نهادینه کرد وگفت علم آنجایی است که از تجربه استفاده میکند وفلسفه آنجایی است که عقل استفاده میکند یعنی روش علمی را از روش فلسفی جدا کرد و بر همین اساس در کتاب فلسفه علم الاجتماع به شهید مطهری نقد می کند که تو که روش فلسفی در جامعه شناسی داری و محصول کارت جامعه شناسی فلسفی است چه حقی داری آرای دورکیم که جامعه شناسی تجربی است را نقد کنی؛ اینها چون دو روش مستقل دارند دو علم مستقلند و نباید در کار هم مداخله کنند؛ تاسف بالاتر اینکه بعضی متفکران دینی معاصر ما در این دام افتادند

ما تفکیک فوق (تفکیک تجربی از فلسفی) را در افق گزاره ای (در خصوص واحد معرفتی) می توانیم قبول کنیم اما در افق نظام معرفتی (تفکیک علم تجربی از مثلا فلسفه یا علوم نقلی) را خیر. (آیت الله مصباح یزدی در کتاب آموزش فلسفه تاکید میکنند که واقعا تفکیک روش تجربی از روش عقلی چه معنایی دارد؟ اگر مقصود صورت قضایاست که تفکیک استقرا از قیاس از قدیم مطرح بوده؛ اما استقرا به تنهایی اعتبار ندارد؛ و اگر هم مقصود مواد قضایاست که هم مجربات و محسوسات از بدیهیاتند و هم اولیات؛ و تفکیک اینها که نتوانیم آنها را در ذیل یک برهان قرار دهیم چه معنایی دارد؟ )

اثبات تداخل روشها در علم به معنای نظام معرفتی را با چند دلیل می توان نشان داد:

1. تفکیک روشی بر اساس مبنای کانتی (که گزاره فلسفی درباره واقعیت عینی ممکن نیست و سخن در واقعیت عینی منحصر در این است که داده تجربی داشته باشیم و گزاره فلسفی تنها می تواند درباره معرفت و درون ذهن کار انجام دهد) معنادار بود؛ اما خود دکتر سروش در زمانی که کتاب «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» را می نوشت عملا چنین تفکیکی را قبول نداشت (زیرا کتاب نهاد ناآرام جهان» را نوشته بود که در آن درباره حرکت (به عنوان یک واقعیت عینی) بحث فلسفی می شود بحث کرده بود پس درباره موضوع واحدی به اسم حرکت، هم روش تجربی ممکن است هم روش عقلی. (و وقتی در موضوع واحدی دو روش ممکن بود، دلیلی ندارد که استفاده از یک را غیرمجاز اعلام کنیم که در بند 3 توضیح بیشتری می آید)

2. حتی در حوزه فلسفه اولی هم موارد متعددی داریم که گزاره های تجربی در بده بستان با گزاره های فلسفی تولید معرفت می کنند: در بحث حرکت جوهری میگوییم حرکت در عرض به حرکت در جوهر ختم می شود؛ اما اینکه حرکت در عرض وجود دارد این گزاره ی حسی است که در فلسفه استفاده میشود. یا مثلا میگوییم جسم ذو ابعاد ثلاثه است و اساس مفهوم مجرد تام را با سلب صورت جسمانی (ذوابعاد ثلاثه) مطرح می کنیم. درک ما از صورت جسمیه به عنوان ذوابعاد ثلاثه، کاملا مبتنی بر ادراک حسی کنونی ماست.

3. ما در روش برهانی ومنطقی، گزاره ها را یا نظری می دانیم یا بدیهی؛ گزاره های نظری به بدیهیات ختم می شود وبدیهیات را به شش قسم تقسیم می کنند که اولیات در کنار محسوسات می نشیند و در روش واحد (قیاس اقترانی) می توان دو مقدمه را از دو بدیهی مختلف منضم کرد. آیا محصول را تجربی بنامیم یا فلسفی؟ آیا اینها قسیم همدیگر و بی ارتباطند؟

مثال اول: مثلا اگر ما به روش تجربی به دست آوردیم برخی الف ب است ؛ و به روش فلسفی به دست آوردیم که هر ب ج است ؛ مسلم است که این مقدمات منتج است و گزاره برخی الف ج است معتبر است؛ در حالیکه این گزاره ها از دو روش جدا آمده است .

مثال دوم : اگر ما براساس تجربه به این رسیدیم که «بعضی الف ب است» و براساس براهین منطقی فهمیدیم «هیچ الف ب نیست» نمیگوییم این دومقوله ی جداست بلکه میگوییم متناقض است و قطعا یکی صادق و دیگری کاذب است.

نتیجه اینکه تقسیم علوم (به عنوان رشته های علمی) بر اساس روش به تجربی ، تاریخی ،فلسفی ،شهودی اشتباه بوده وتنها توجیه این تقسیم وتفکیک به لحاظ عملیاتی و کاری است یعنی پژوهشی زوایای مختلف دارد که افراد مختلفی استدلالهای روشهای مختلف را انجام دهند اما نه به این معنا که محصول کار هم ربطی به همدیگر ندارد؛ بلکه محصول باید باهم سنجیده شود.



[1] توماس کوهن (1996-1922) کتاب ساختار انقلاب های علمی چاپ سال 1962
[2] پیش فرض های علم را که نقش اساسی در هویت بخشی به حوزه های مختلف علمی دارندراپاترادایم گویند که در هر پارادایم حول محور چهار عنص اصلی هستی شناسی ،معرفت شناسی ،روش شناسی و روش مباحث علم مطرح وپیگیری میشود.
[3] از اثار مهم کوهن رشد جامعه شناسی معرفت میباشد.
[4] ایمره لاکاتوش 1974-1922