loader image
پرش به محتوای اصلی
خانه

گزارش جلسه اول

گزارش جلسه اول

از اسماعیل نجاتی در
Number of replies: 2

باسمه تعالي

جلسه اول از كلاس علم ديني استاد سوزنچي؛ به گزارش اسماعيل نجاتي

گزارش اجمالي

در اين جلسه ابتدا علوم انساني در جهان و ايران بررسي شد و پس از آن به بحث علم ديني پرداخته شد و سپس دو رويكرد به علم را تبيين گرديد و در نهايت رويكرد اوليه در طرح بحث‌ها براي جلسات آينده رويكرد دوم يعني تاريخي- جامعه شناختي تعيين شد و مقرر شد پس از آن با رويكرد منطقي و فلسفي به قضاوت مي نشينيم.

گزارش تفصيلي

دو جريان عمده در علوم انساني در فضاي علمي جهان وجود دارد؛ جريان جزيره‌اي (آنگلوساكسون) و جريان قاره‌اي (). جريان اول در انگلستان آغاز شده است و جريان دوم در كشورهاي آلماني زبان اعم از آلمان، اتريش و بلژيك، و كشور فرانسه است. دو ويژگي جريان اول اين است كه جرياني مسلط در فلسفه علم است و سير مباحث آن شامل نظريات پوزيتويستي، نقدهاي بر پوزيتويسم (از سوي فايرابند، كوهن و لاكاتوش) مي‌شود؛ ويژگي دوم اينكه اين جريان تاثيرات بسياري بر نظام آموزشي ايران گذاشته است و عمده اطلاعات علمي وارداتي ايران در حوزه علوم انساني با اين نگرش همراه است. بنابراين فلسفه علم در ايران و حتي در جهان صرفاً با گرايش جزيره‌اي است. ويژگي جريان دوم از اين قرار است كه مهمترين گرايشهاي جامعه‌ شناسي (تفسيري و انتقادي) از اين جريان برانگيخته شده‌اند و از اينرو مهمترين جريان تأثيرگذار بر علوم انساني و اجتماعي است؛ فلسفه علم با اين گرايش مورد توجه و مطالعه قرار نگرفته است و كتابي كه در اين زمينه به تازگي منتشر شده جمع آوري نظراتي است كه متخصصان ديدگاه‌هاي صاحبنظران قاره‌اي از گفته‌ها يا نوشته‌هاي اين شخصيت‌ها درباره كليت علم، فلسفه علم يا مرتبط با فلسفه علم نقل كرده‌اند.

تقابل ميان گرايش تحليلي و اگزيستانس ناشي از وجود و تقابل اين دو جريان با يكديگر بوده و در غرب و انديشه غربي نيز شبيه اين درگيري در گفته‌ها ميان هايدگر و كارناپ وجود دارد و در ايران نيز مي‌توان آن تعابير و مواجهات را ميان سروش (كتاب تفرج صنع) و آقاي داوري يافت.

در باب علم ديني تلقي اوليه از سير بحث براي نيل به مقصود به ترتيب علم‌شناسي، دين‌شناسي و در نهايت علم ديني است و اين تلقي ناشي از آن است كه ميان دو جريان علوم انساني (جزيره‌اي و قاره‌اي) تفاوت عمده‌اي فرض نشود و تابع نگرش محدود و غالب در ايران يعني نگرش جزيره‌اي باشد و به تعبير ديگر علم صرفاً معناي تجربي آن شناسايي شود و علوم انساني مطالعه نشود. ورود غالب افراد حوزوي و حتي مطلعين از علوم انساني مانند آقاي خسرو باقري به فضاي علم‌ديني نيز همراه با نگرش جزيره‌اي است و به همين دليل ايده مهم و جدي در اسلامي‌سازي علوم انساني وجود ندارد؛ در اين ميان افرادي همچون آقايان پارسانيا و كچوئيان به دليل ورود به ديدگاه‌هاي قاره‌اي و جامعه‌شناسي، سخنان مهمي براي طرح كردن دارند. بنابراين براي تحقيق در حوزه علم‌ديني لازم است نگرش قاره‌اي در علوم اجتماعي (تفسيري و انتقادي) مورد مطالعه دقيق قرار گيرد؛ البته اين عدم اطلاع مخصوص حوزويان، حوزه علم ديني و جامعه علمي ايران نيست. به عنوان برخي معتقدند نمونه فهم جامعه علمي ايران از پوپر با قرائت سروش است (به نقل از علي پايا) و در غرب نيز تا دو دهه گذشته، بسياري از متفكران آمريكايي و انگليسي (همچون شناخت ريتزر از وبر به اعتراف خودش) مستقيماً از آثار اصلي تفكر قاره‌اي به ويژه آلماني مطلع نبوده‌اند.

صورت مسئله بحث در حوزه علم ديني داراي دو دوره است: پيش از علم مدرن و پس از علم مدرن. در دوره اول (با سابقه پانصد ساله) علم و دين در راستاي يكديگر هستند (همين مطلب منشا استفهام انكاري شهيد مطهري درباره خيام است كه چگونه خيام رياضي دان‌ و خيام شاعر يك فرد باشد؟)؛ در دوره دوم علم در برابر دين قرار گرفت كه در ايران با سه برخورد (قبول، رد و حدوسط) مواجه شد. در برخورد سوم بايد به چند سوال مهم پاسخ داد كه «آيا ما به علوم انساني نياز داريم؟؛ چه بخشي از علوم انساني را نياز داريم؟؛ آيا ما به علم ديني نياز داريم؟؛ (در صورت نياز) چه علمي در نزد ما علم ديني است؟؛ (سوال مطرح بين دو حوزه) آيا همه رشته‌هاي علوم انساني مورد نيازمان ديني مي‌شوند؟

در پاسخ به سوال اول (آيا ما به علوم انساني نياز داريم؟) ابتدا اهميت اين علوم مورد نظر قرار گرفت و علوم انساني در دوران مدرن جانشين مراجع سنتي علم شد (براي مثال اقتصاد و روان‌شناسي به جاي فقه و اخلاق)؛ از اينرو واكنش و ورود علماي اسلامي (همچون شهيد صدر و شهيد مطهري) و همچنين برخورد ايجابي برخي روشنفكران به مظاهر علم سنتي را در پي داشت (فرديد و قبول ولايت فقيه). در مقام پاسخ پذيرش بخشي از علوم غربي مانند طب (البته به غير از گرايش‌هايي مانند سكسولوژي) و همچنين نپذيرفتن برخي رشته‌ها (مانند گرايش توليد مشروبات الكلي در رشته شيمي) نيز روشن است ولي علوم انساني منطقه مرزي است و بايد به سراغ سوالات بعدي برويم كه چه بخش‌هايي از علوم انساني مورد نياز ما است؟ و چه علمي علم ديني است و آيا علوم انساني مورد نيازمان قابل ديني شدن با تعريف ياد شده از علم ديني است يا خير؟

علم ديني در نگاه ابتدايي علمي است كه با دين سازگار باشد؛ بنابراين بايد منظور از علم و دين روشن شود تا از اين رهگذر مقصود از سازگاري ايندو و علم ديني مشخص شود. دين به معناي مسيحيت در نظر ما مردود است (به تعبير شهيد مطهري، من نيز مانند راسل خداي كاپلستون مسيحي را انكار مي‌كنم) و اسلام جايگاه خدا و انسان را در افكار و زندگي تغيير داد (به نقل از ايزوتسو در كتاب خدا و انسان در قرآن).

اما مقصود از علم، علم را مي‌توان از دو منظر بررسي كرد: تاريخي-جامعه‌شناختي، و منطقي-فلسفي؛ در منظر دوم فرد محقق به دنبال صدق گزاره‌ها است ولي در رويكرد اول صرفاً به دنبال نقل است. بنابراين ايندو رويكرد در مقام نظر و مفهوم تباين دارند ولي در مقام حمل شايع و مصداق تباين ندارند؛ به عبارت ديگر با رويكرد دوم مي‌توان رويكرد اول را مردود يا صادق دانست ولي نمي‌توان مفيد بودن يا نبودن آن را اثبات كرد و از سوي ديگر در رويكرد اول مي‌تواند مفيد بودن يا نبودن رويكرد دوم را نتيجه گرفت ولي نمي‌تواند درستي يا نادرستي آن را اثبات كرد. خلط ميان اين دو رويكرد توسط مكاتب مختلف انجام شده و نتايجي نادرستي بر آن مترتب شده است (مانند اشكال مكتب تفكيك به فلسفه با رويكرد تاريخي-جامعه شناختي مبني بر وجود اختلاف نظر فلاسفه و نتيجه منطقي-فلسفي بر عدم صحت مباحث فلسفي؛ و قائلين به نسبيت گرايي كه براي صحت اقوال متكثر متناقض دليل تاريخي-جامعه‌شناختي بر وجود اختلافات و مفيد بودن مي‌دهند). در نهايت چنين مي‌توان نتيجه گرفت كه استدلال با رويكرد منطقي-فلسفي بر رويكرد تاريخي-جامعه شناختي تقدم دارد.

براي توضيح نمونه‌هايي ذكر مي‌شود: مباحث فلسفي در مقام ادعا مي‌پندارند كه علمي برهاني و با رويكرد فلسفي-منطقي و صرفاً با ماده و صورت سر و كار دارد ولي در مقام گزارش محصولات علمي ابن‌سينا، با رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي بحث مي‌شود. در فقه نيز با رويكرد منطقي-فلسفي فقيه به ترتيب به استنباط حكم واقعي، حكم ظاهري و يا استفاده از ادله فقاهتي مي‌پردازد و قسمت بسيار ناچيزي از تاريخ فقه جزء فقه محسوب مي‌شود ولي با رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي تمامي تاريخ فقه جزء فقه قرار مي‌گيرد. نمونه‌اي ديگر اختلافي است كه در اختلاف در قوام علم بين انديشمندان مسلمان معاصر وجود دارد، در اين ميان مرحوم آخوند خراساني (ره) و آيت الله مصباح يزدي (دام ظله) قوام علم را به موضوع مي‌دانند ولي موضوعاتي كه تعيين مي‌شود را شامل موضوعات مسائل آن علم نمي‌دانند، چراكه انديشمندان آن علم به جهت برخي نيازها موضوعات ديگري نيز براي تحقيق به آن علم اضافه مي‌كنند. اين دو شخصيت دو راه حل متفاوت به اين اشكال مي‌دهند: آيت الله مصباح موضوع را تدقيق مي‌كند و مرحوم آخوند قوام علم را به جمع بين موضوع سابق و غايت علم مي‌داند؛ همانطور كه ملاحظه كرديد آيت الله مصباح با رويكرد منطقي-فلسفي راه حل ارائه داد و مرحوم آخوند رويكرد تاريخي-جامعه شناختي را هم لحاظ كرده و راه حل ارائه كرده است. لازم به ذكر است نسبي‌گرايي نتيجه غلبه رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي بر رويكرد ديگر است و تجربه‌گرايي نيز ناشي از غلبه روش بر ذات قضاوت است.

اين اختلاف نتايج در دو رويكرد بدين دليل است كه رشته‌هاي علمي ما مخلوطي از معلومات و مجهولات يا به تعبير ديگر گزاره‌هاي صادق و كاذب است كه موجب تفكيك مقام قضاوت از مقام نقل قول مي‌شود و در فرض ايده‌آل اگر معصومين (اعم از انبياء و اولياء عليهم السلام) متكفل علم مي‌شدند اين دو رويكرد با يكديگر هيچگونه تعارضي نداشت و احكام هر دو يكي مي‌گشت.

علم از سوي ديگر نيز از دو زاويه تعريف مي‌شود: به عنوان واحد معرفتي، يا به عنوان نظام معرفتي. از زاويه اول برابر با تك گزاره‌هاي صادق هستند و نالج ناميده مي‌شوند كه همان اصطلاح سنتي ما از علم است و تمام آيات قرآن كريم از اين زاويه، علمي ناميده مي‌شوند و مصداق مشخص آن معرفت‌شناسي است؛ از زاويه دوم بر مجموعه گزاره هاي معرفتي با چينش خاص اطلاق مي‌شود و ساينس يا ديسيپلاين ناميده مي‌شود، و نمونه‌هاي اين اصطلاح از علم را مي‌توان در قالب رشته‌هاي فيزيك، شيمي، اقتصاد و ... مشاهده كرد.

در كتاب علم ديني [تاليف دكتر سوزنچي] هر يك از موضوعات علم، دين، و علم ديني با دو رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي و منطقي- فلسفي مورد بررسي قرار گرفته است؛ بنابراين در ابتدا گزارشي با رويكرد نخست از علم را ارائه خواهيم داد و سپس به قضاوت و نقد مي‌پردازيم.

In reply to اسماعیل نجاتی

پاسخ: گزارش جلسه اول

از حسین سوزنچی در
سلام علیکم
ضمن تشکر از جناب آقای نجاتی، با توجه به اصلاحاتی که در یادداشت ایشان انجام شد متن را مجددا بارگذاری می کنم

باسمه تعالي

جلسه اول از كلاس علم ديني؛ به گزارش اسماعيل نجاتي

گزارش اجمالي

در اين جلسه ابتدا علوم انساني در جهان و ايران بررسي شد و پس از آن به بحث علم ديني پرداخته شد و سپس دو رويكرد به علم را تبيين گرديد و در نهايت رويكرد اوليه در طرح بحث‌ها براي جلسات آينده رويكرد دوم يعني تاريخي- جامعه شناختي تعيين شد و مقرر شد پس از آن با رويكرد منطقي و فلسفي به قضاوت مي نشينيم.

گزارش تفصيلي

دو جريان عمده در علوم انساني و فلسفه در فضاي علمي جهان وجود دارد؛ جريان آنگلوساكسون و جريان قاره‌اي (continental). جريان اول مربوط به انگلستان و آمریکا (و کشورهای انگلیسی زبان) می باشد، و جريان دوم در كشورهاي قاره اروپا (انگلیس حالت شبه جزیره ای دارد و گویی خارج از قاره است) اعم از آلماني زبان اعم از آلمان، اتريش و بلژيك، و كشور فرانسه است. دو ويژگي جريان اول اين است كه جرياني مسلط در فلسفه علم است و سير مباحث آن شامل نظريات پوزيتويستي، نقدهاي بر پوزيتويسم (از سوي فايرابند، كوهن و لاكاتوش) مي‌شود که در کتابهای فلسفه علم مانند کتاب چالمرز می خوانید؛ ويژگي دوم اينكه اين جريان تاثيرات بسياري بر نظام آموزشي ايران گذاشته است و عمده اطلاعات علمي وارداتي ايران در حوزه علوم انساني بر اسا اين نگرش است. بنابراين فلسفه علم در ايران و حتي در عمده جهان عمدتاً با گرايش جزيره‌اي است. ويژگي جريان دوم از اين قرار است كه مهمترين گرايشهاي جامعه‌ شناسي (تفسيري و انتقادي) از اين جريان برانگيخته شده‌اند و از اينرو مهمترين جريان تأثيرگذار بر علوم انساني و اجتماعي است؛ فلسفه علم با اين گرايش مورد توجه و مطالعه قرار نگرفته است. (البته كتابي كه در اين زمينه به تازگي منتشر شده با عنوان فلسفه علم قاره ای (نوشته گری گاتینگ، ترجمه پریسا صادقیه) که جمع آوري نظراتي است كه متخصصان ديدگاه‌هاي صاحبنظران قاره‌اي از گفته‌ها يا نوشته‌هاي اين شخصيت‌ها درباره كليت علم، فلسفه علم يا مرتبط با فلسفه علم نقل كرده‌اند.

تقابل ميان گرايش تحليلي و اگزيستانس ناشي از وجود و تقابل اين دو جريان با يكديگر بوده و در غرب و انديشه غربي نيز شبيه اين درگيري در گفته‌ها ميان مثلا هايدگر و كارناپ وجود دارد و در ايران نيز مي‌توان آن تعابير و مواجهات را ميان دکتر سروش (كتاب تفرج صنع) و دکتر فردید یا دکتر داوري يافت.

قبل از ورود به اصل بحث تذکر نکته ای مفید است و آن اینکه بسیاری از کسانی که در باب علم دینی و با همین عنوان بحث کرده اند (از جمله خود من در کتابم!) درک عمیقی از وضعیت علوم انسانی در جهان نداشته اند وبسیاری از بحثهای آنها شاید برای تصویر کلی علم دینی مفید باشد، اما برای بحث خاص علوم انسانی اسلامی مفید نیست. خود من در باب علم ديني، تلقي اوليه‌ای که داشتم این بود که ابتدا باید یک بحث درباره علم داشته باشیم، سپس بحثی درباره دین، تا معلوم شود چه تصویری از ترکیب علم و دین (که نام آن را علم دینی می گذاریم) قابل دفاع است. لذا سير بحث براي نيل به این مقصود به ترتيب علم‌شناسي، دين‌شناسي و در نهايت علم ديني است و اين تلقي ناشي از آن است كه تفاوت جدی ميان دو جريان مذکور در علوم انساني (انگلوساکسون و قاره‌اي) در کار نباشد. در ایران چون ورود علم عمدتا از کانال نظام انگلوساکسون انجام شد، عمده فضاهای علمی تابع نگرش های انگلوساکسون بود که علم را صرفاً به معناي علم تجربي قلمداد می کردند و در حوزه مباحث علوم انساني و اجتماعی نیز تابع دیدگاههای امثال اگوست کنت و پوزیتیویستها ( وحتی منتقدان انگلیسی آنها مانند پوپر و لاکاتوش و کوهن و فایرابند) بودند که فرق جدی بین علوم انسانی با علوم طبیعی نمی گذاشتند. ورود غالب افراد حوزوي و حتي برخی از متخصصان برخی رشته های علوم انساني (مانند آقاي خسرو باقري که متخصص روانشناسی است) به فضاي علم‌ديني نيز در فضای علم به معنای انگلوساکسونیِ آن است و به همين دليل ايده مهم و جدي در اسلامي‌سازي علوم انساني (که امروزه واقعا در دنیا، به ویژه در حوزه های قاره ای تفاوتهای بنیادینی با علوم طبیعی دارد) وجود ندارد؛ البته در اين ميان افرادي همچون آقايان پارسانيا و كچوئيان به دليل ورود به ديدگاه‌هاي قاره‌اي و جامعه‌شناسي، سخنان مهمي براي طرح كردن علم دینی در فضای علوم انسانی دارند. بنابراين براي تحقيق در حوزه علم‌ديني در حوزه علوم انسانی لازم است نگرش قاره‌اي در علوم اجتماعي (تفسيري و انتقادي) مورد مطالعه دقيق قرار گيرد؛ البته اين عدم اطلاع مخصوص حوزويان، حوزه علم ديني و جامعه علمي ايران نيست. به عنوان در غرب تا دوسه دهه گذشته، بسياري از متفكران آمريكايي و انگليسي مستقيماً از آثار اصلي تفكر قاره‌اي به ويژه آلماني مطلع نبوده‌اند چنانکه ريتزر (نویسنده کتاب معروف نظریه های جامعه شناسی) در کتاب اخیرش صریحا اعتراف می کند که درکشان از وبر (آلمانی) تابع تلقی پارسونز (آمریکایی) بوده است، و وبر را بیشتر پارسونزی می فهیمده اند. به هر حال امسال تلاش خواهیم کرد که مقداری این خلا را که در کتاب بنده هم تاحدودی وجود دارد جبران کنیم و برای جبران این خلا به چند سوال مهم پاسخ داد كه اصلا علوم انسانی در چه فضایی پیدا شد و اصلا آيا ما به علوم انساني نياز داريم؟ این سوال مقدم است بر اینکه آيا ما به علوم انسانی اسلامی نياز داريم یا خیر؟ تا آن سوال معلوم نشود و نسبت ما با علوم انسانی مدرن حل نشود بحث از چگونگی وصول به علوم انسانی اسلامی در معرض آسیبهای جدی قرار دارد.

در واقع مساله کلی این است که وضعیت علم و دین و نسبت بین این دو به ویژه در تمدن اسلامی با وضعیت مدرن این دو تفاوتهای مهمی پیدا کرده است. در دوره تمدن اسلامی (با سابقه پانصد ساله) علم و دين در راستاي يكديگر هستند و اصلا معنا ندارد کسی که عالم باشد اما بی دین باشد (همين مطلب منشا استفهام انكاري امثال شهيد مطهري درباره خيام است كه چگونه ممکن است خيام رياضي دان‌ و خيام شاعر يك فرد باشد؟) اما در دوره مدرن (و چه بسا در کلیت فرهنگ غربی حتی قرون وسطی) علم در برابر دين قرار گرفت و خواست دین را از میدان کنار بگذارد و خودش همه کاره شود. در واقع علوم انساني در دوران مدرن همان کاری را انجام می دهد که در گذشته در اغلب موارد دین و نهادهای علمی دینی یا نهادهای حکومتی ای که به هر حال علمشان را از فضای حوزه های دینی می گرفتند (حتی در حکومتهای عباسی و اموی، منصب قضاوت به عنوان یک نیاز اجتماعی توسط علمای دین- ولو علمای درباری- تامین می شد) توجه کنید با یک نگاه خام و سطحی، نیاز ما به برخی از علومی که در غرب تولید شده (مثلا حوزه پزشکی) و نیاز نداشتن به پاره ای از آنها (مثلا حوزه علوم سکسولوژی یا شرابسازی) کاملا واضح است، ولی عمده علوم انساني در یک منطقه مرزي است و بايد به سراغ سوالات بعدي برويم كه اینها واقعا چه کارکردهایی دارند و چه اندازه کارکردهای آنها با خواسته های اجتماعی ما سازگار است و در یک کلام، معنای موجه علم ديني در حوزه علوم انسانی چیست و آيا علوم انساني مورد نيازمان از طریق ديني شدن علوم انسانی غربی باید حاصل شود یا از طریق تداوم و بسط نگاه اجتماعی در روند اجتهاد سنتی یا شیوه ثالثی باید در پیش گرفت؟

علم ديني، هرکدام که باشد، علمي است كه با دين سازگار باشد؛ بنابراين بايد منظور از علم و دين روشن شود تا از اين رهگذر مقصود از سازگاري ايندو و علم ديني مشخص شود. منظور ما از دين در اینجا اسلام است به نحو خاص، اما همین که اسلام چیست و چه حوزه هایی از زندگی را شامل می شود و چه ربط و نسبتی با علم پیدا می کند از مسائلی است که انشاءالله مورد بررسی قرار خواهد گرفت. و ابتدا سراغ بحث علم می رویم.

قبل از ورود تفصیلی به بحث علم، ابتدا دو تمایز را مطرح می کنم که برای بحثهای آینده رهگشاست و مانع خلط بحث می شود:

الف) علم و معرفت را مي‌توان از دو منظر بررسي كرد: تاريخي-جامعه‌شناختي، و منطقي-فلسفي؛ در منظر دوم مساله اصلی برای فرد محقق صدق گزاره‌ها است ولي در رويكرد اول دنبال فهم ماهیت علم در بستر زمان و مکان است. بنابراين ايندو رويكرد در مقام نظر و مفهوم تباين دارند ولو که گاه در مقام حمل شايع و مصداق تباين نداشته باشند؛ رویکرد دوم به قضاوت منطقی و معرفت شناختی درباره علم می پردازد، اما رویکرد اول صرفا از آنچه به نام علم در تاریخ زندگی بشر و در جو.امع مختلف رواج داشته عنایت دارد لذا منطقا با رويكرد دوم مي‌توان رويكرد اول را مردود يا صادق دانست ولي نمي‌توان مفيد بودن يا نبودن آن را اثبات كرد و از سوي ديگر در رويكرد اول مي‌تواند مفيد بودن يا نبودن رويكرد دوم را نتيجه گرفت ولي نمي‌تواند درستي يا نادرستي آن را اثبات كرد. خلط ميان اين دو رويكرد توسط مكاتب مختلف انجام شده و نتايجي نادرستي بر آن مترتب شده است (مانند اشكال مكتب تفكيك به فلسفه با رويكرد تاريخي-جامعه شناختي مبني بر وجود اختلاف نظر فلاسفه و ترتب نتيجه [منطقي-فلسفي] عدم صحت مباحث فلسفي؛ و قائلين به نسبيت گرايي كه براي صحت اقوال متكثر متناقض دليل تاريخي-جامعه‌شناختي بر وجود اختلافات و مفيد بودن مي‌دهند). در نهايت چنين مي‌توان نتيجه گرفت كه هریک از دو رويكرد منطقي-فلسفي و رويكرد تاريخي-جامعه شناختي کارآیی خاص خود را دارند و نباید جای هم بنشینند: رويكرد منطقي-فلسفي درصدد شناخت درست و معتبر از موضوع مورد شناخت خود است اما رويكرد تاريخي-جامعه شناختي درصدد رسیدن به فهم عمیقتری از موضوع مورد مطالعه خود در متن جامعه و تاریخ بر اساس تطوراتی که بر آن موضوع گذشته است.

براي توضيح نمونه‌هايي ذكر مي‌شود: مباحث فلسفي در مقام ادعا (یعنی از منظر منطقی- فلسفی) علمي برهاني (و لذا تماما صحیح) و با رويكرد فلسفي-منطقي و صرفاً برای کشف احکام موجود بماهو موجود است، ولي آنچه عملا تحت عنوان فلسفه های ابن‌سينا و ملاصدرا و ... شاهدیم، گزاهر هایی است که بعضا نادرستند و گاه به حوزه هایی بسیار دور از احوال موجود بماهو موجود سرک کشیده اند (که این حکم اخیر محصول رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي است). در فقه نيز با رويكرد منطقي-فلسفي فقيه به ترتيب به استنباط حكم واقعي، حكم ظاهري و يا استفاده از ادله فقاهتي مي‌پردازد و قسمت بسيار ناچيزي از تاريخ فقه جزء فقه محسوب مي‌شود، بلکه اصل فقه فتواهایی است که با کمک ادله مذکور حاصل شده است، ولي با رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي تمامي تاريخ فقه جزء فقه قرار مي‌گيرد.

تفاوت این دو نوع رویکرد بدون اینکه به اسم آن بدین صورت اشاره شود- در آثار گذشتگان نیز در مقام تحلیلها و بحثهایشان مشاهده می شود: نمونه معروف آن، اختلافي است كه در تعیین آنچه موجب می شود مسائل یک علم در کنار هم قرار گیرد و علمی از علم دیگر متمایز شود، مشاهده می شود. عموم متفکرین وحدت بخش مسائل مختلف در یک علم را «موضوع آن علم» معرفی کرده و مسائل علم را عوارض ذاتی آن موضوع دانسته اند، در اين ميان مرحوم آخوند خراساني (ره) (در کفایه) و آيت الله مصباح يزدي (دام ظله) (در تعلیقه بر نهایه الحکمه) در این مساله تردید کرده اند چرا که در علم محل بحث خود (اولی: اصول فقه، و دومی: فلسفه) دیده اند که این علم درباره مسائلی بحث کرده که از عوارض ذاتی موضوع علم نمی شوند. (مثلا بحث از ماهیت «علم» در فلسفه ای که موضوعش موجودبماهوموجود است، با چند واسطه وارد شده؟ موجود، ممکن، عرض، کیف، کیف نفسانی). اين دو شخصيت دو راه حل متفاوت به اين اشكال مي‌دهند: آيت الله مصباح موضوع را عوض مي‌كند و مرحوم آخوند آنچه در حل مساله می تواند مورد استفاده قرار بگیرد (نگاه غایت مدار درباره مسائل علم) را به موضوع اضافه می کند و به جای موضوعی که از عوارض ذاتی اش بحث شود، سخن از عنوان مشیر به میان می آورد. اگر نقدهایی که به آخوند شده را ملاحظه کنید خواهید دید عمدتا نقدهای با رويكرد منطقي-فلسفي مطرح شده (که منطقا این تعریف شما این اشکال را دارد) در حالی که مرحوم آخوند با رويكرد تاريخي-جامعه شناختي در حال بحث کردن است (واقعیت کنونی علم اصول این است که شامل این بحثها شده است)

ب) علم از سوي ديگر نيز از دو زاويه ملاحظه مي‌شود: به عنوان واحد معرفتي، يا به عنوان نظام معرفتي. از زاويه اول برابر با تك گزاره‌هاي صادق هستند و غالبا در ادبیات انگلیسی از این مساله، با عنوان نالج یاد می شود. و رشته ای که متکفل آن است رشته معرفت‌شناسي است. از زاويه دوم، مقصود از علم، مجموعه گزاره هاي معرفتي ای است که با چينش خاصی به هم پیوسته اند و امروزه با دو اصطلاح ساينس يا ديسيپلاين از آنها یاد می شود. در زاویه اول، وقتی است که ما می خواهمی بررسی کنیم که مثلا آیا «آب در صد درجه می جوشد» «اگر عرضه زیاد شود قیمتها پایین می آید»، «خدا هست»، و ... علم هستند یا نیستند، و در دومی بحث ما در جایی است که می خواهیم بدانیم آیا فيزيك، شيمي، اقتصاد، فقه، کلام، فلسفه و ... علم هستند یا نیستند. پس وقتی می گوییم ما می خواهیم ببینیم که آیا علم دینی داریم یا نه، معلوم است که در معنای دوم سوال می کنیم وگرنه در معنای اول (وجود گزاره های معرفتی دینی) که مخالفی وجود ندارد. البته از آنجا که هر نظام معرفتی ای مبتنی بر گزاره های معرفتی است، عملا بحثهای فلسفه علم مرتب به مبانی معرفت شناسی کشیده می شود.

در كتاب علم ديني [تاليف سوزنچي] هر يك از موضوعات علم، دين، و علم ديني با دو رويكرد تاريخي-جامعه‌شناختي و منطقي- فلسفي مورد بررسي قرار گرفته است؛ بنابراين در ابتدا گزارشي با رويكرد نخست از علم را ارائه خواهيم داد و سپس به قضاوت و نقد مي‌پردازيم.


In reply to حسین سوزنچی

پاسخ: گزارش جلسه اول

از اسماعیل نجاتی در
جناب استاد سوزنچی
سلام علیکم
از اینکه گزارش بنده را اصلاح کردید و نکات سودمندی بدان افزودید بسیار متشکرم.
نجاتی