حضرت می فرماید که اینچنین نباید تحقیق انجام داد.
· اول آنکه خود را در ورطه شبهات غوطه ور نکن بلکه بجایش اول بفهم و سپس آموزش بگیر.
· دوم آنکه در دعواهای علمی آب مریز. اینکه از ابتدا و به بهانه باز شدن ذهن برویم دنبال آنکه هر کسی چه چیزی را گفته است را بشنویم، مسیر مناسبی نیست.
برخلاف تصور ما که فکر می کنیم اول باید آموزش بگیریم و سپس بفهمیم حضرت عکس آنرا میفرمایند. اما چگونه میشود اول فهمید. دقت کنید: ما یک ارتکازات فطری داریم که مقدم بر هر چیزی است. وقتی با مسالهای مواجه میشوید قبل از اینکه پاسخهای این و آن را بخوانید به درک ارتکازی خود مراجعه کنید ببینید چه میفهمید. اول خوب بفمید که دعوا سر چیست؟ آیا اصلا دعوا در محل خود است؟ درست صورتبندی شده؟ ابتدا صورتبندی را خوب بفهمید. بعد بروید سراغ آموزش.
آموختن هم غیر از بررسی اقوال متشابه و نزاعهاست. یعنی به یادگیری از غیر بپرداز اما نه در فضای هیجانی؛ دقت کن پاسخ در مسیر سوالی که فهمیدهای هست یا نیست؛ پاسخ دهنده چه عرصههایی را باز می کند و اینها دارد به فهم تو کمک میکند یا بیشتر قاطی میکنی؟ ابتدای کار نگو که میخواهم از همه اقوال سر در بیاورم (تورط الشبهات)، دعواهای پیرامون مساله هم تو را گیج نکند (علق الخصومات) اصل مساله را خوب بفهم، بعد ببین چه کسی دارد به مساله پاسخ میدهد مادام که پاسخ است تعلم کن اما همین که دیدی دارد بیراهه میرود رهایش کن. پس زمانی تعلم مفید است که ابتدا تفهم رخ داده باشد
این حدیث ازجمله احادیثی است که رویکرد منطقی فلسفی را با رویکرد جامعه شناختی و تاریخی چنان به هم گره می زند که انسان یقین می کند که فقط امام معصوم است که می تواند این چنین سخن بگوید.
وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذلِكَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلهِكَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ، وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ، أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلاَلَةٍ. فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ
به خدا متوسل شو و از او استعانت بجوی، و ... . دقت کنید خدا آن حقیقت مطلق است نه تصوری که فعلا در ذهن من هست. به خدا تکیه کن، یعنی تکیه کن بر آن حقیقتی که او پشتوانه همه چیز است. گاهی خدای ما «بت» شده است. یعنی ما را ساکن میکند. خدا اگر حقیقت محض است، پشتوانه هر حقیقتی است. به او اعتماد کن و نترس. ضمنا به سوی حقیقت هم راغب باش. میلت را به سوی حقیقت مطلق قرار بده، نه منفعت و شهرتطلبی و ... . علم را از آن جهت که تو را به حقیقت مطلق برساند جدی بگیر، نه از این جهت که الان خیلی سخنم جذاب شد و ... . اگر رغبت به او برای توفیق نباشد چهارتا مطلب جدید به ذهنمان میآید همین پای ما را میبندد و دیگر به هیچکس گوش نمیدهیم. کسی که رغبت به حقیقت دارد در تمام مسیر دائما گوش به زنگ نقدهایی است که میشنود. گاهی یک نکته جدید به ذهنمان خطور میکند دیگر همین قبله آمالمان میشود و همینجا زمین میخوریم.
البتهبه شائبه هایی که تو را در شبهه می اندازد یا تسلیم ضلالت می کند، حساس باش و تا یقین نکردی که آمادگی ورود را یافته ای، در آن وارد نشو. یعنی اصالت الاحتیاطی باش در این مسیر، نه بیپروا. قدم در مسیر حق و حقیقت برداشتن نیاز به چشم خیلی باز دارد و مسیری کاملا واضح. مطلب مادام که شائبهناک است در حد یک مطلب مشتبه رویش سرمایهگذاری کن نه در حد یک مطلب قطعی.
حضرت میفرماید اگر اینها حاصل شد فبها؛ وگرنه بدان که هم خودت حیران میشوی و هم بقیه را گیج خواهی کرد!
حال با الهام از این حدیث بندها و نکاتی قابل استخراج است که عبارتند از:
1. مطالعه مجتهدپرور.
این حالت همچنانکه استادم حاج آقای مفیدی می فرمود بدین صورت است که وقتی با مسئله ای مواجه شدید لازمست که بعد از فهمیدن صورت مسئله ابتدا تفکر کنید و فتوای خودتان را نسبت به پاسخ مسئله بدهید و سپس به خواندن پاسخ اهل فن بپردازید. در این حالت در ابتدای کار معمولاً از هر ده فتوای شما ممکن است نه مورد از آنها رد شود. اما در صورت رد فتوای تان تامل کنید که اساتید فن چگونه فکر می کردند که شما آنطور فکر نمی کردید. چه نکاتی را می دیدند که شما احتمالاً آنرا ندیدهاید. این شیوه بسیار مفید است و به تدریج برای شما رشد می آورد و خواهید فهمید که باید چکار کنید. گاهی هم در این حالت دریچه هایی از معرفت مقابل انسان باز می شود که در آن وادی، احتمالاً هیچ کسی کار نکرده است.
کلاسیک نمودن بحث ها (یعنی همان ترتیب بندی و روشمند نمودن بحث ها که همه بلافاصله آنرا می فهمند و بکار می برند مانند کاری که آقای پارسانیا در روش شناسی بنیادین راه انداخته و بر مبنای آن همه در مورد مبانی انسان شناسی، هستی شناسی و معرفت شناسی مسائل بحث می کنند.) در مجموع یک حسن مهم دارد و همچنین یک عیب مهم. حسنش این است که در مجموع دورنمای حرکت را ترسیم می کند ولذا نیازی به این در و آن در زدن برای مطالعه هر چیز نخواهید داشت و اتفاقاً میدانید که برای جمع کردن یک مسئله می بایست به این شکل مشخص کلاسیک شده عمل نمایید.
عیبش هم دقیقا همین است. چون دور نما را ترسیم می کند ممکن است بیرون از آن یک وادی وجود داشته باشد که در هیچ یک از مباحث کلاسیک شده نگنجد. هرچند که فضای کلاسیک طراحی شده تا حرکت ما را در شناخت واقعیت تسریع کند اما خیلی وقت ها با نوعی ارزشگذاری ضمنی روی واقعیتهای قابل پژوهش، ذهن ما را نسبت به برخی واقعیتها میبندد و در فضای بسته شده خودش قرار میدهد. بنابراین بهتر آنست که قبل از ورود در هر فضای کلاسیک ابتدا افکار خود را بنویسید چراکه بعد از وارد شدن در فضای کلاسیک آن یادداشت ها بدردتان خواهد خورد.
2. جدی گرفتن محکمات و اولویت آنها بر متشابهات
در هر وادی که وارد شوید معمولا درست بودن برخی گزاره ها کاملا معلوم و مشخص است. یکی از اشتباه های بزرگ آنست که قانون، قاعده یا قالب کلاسیک می سازیم و درحالیکه این قالب نمی تواند جای تمام واقعیات بنشیند، تصمیم داریم که محکمات (همان ارتکازات عقلی) را هم در آن بگنجانیم. اما محکمات آنچنان دارای قوتند که نمی توان آنرا چیزی دانست که بتوان از آن دست برداشت ولو اینکه همه در مقابل آن ایستاده باشند.
در حقیقت گاهی وقت ها ارتکازات ما ارتکازات بسیار قوی است اما آنقدر پیرامون آن مشتبهات قرار می گیرد که می ترسید که ارتکازاتتان را نگهدارید. در این گونه موارد باید محکمات را نگه داشته و آنرا از متشابهات متمایز دانست یعنی بپذیریم که محکمات متشابه نیست تا انشاءا... در آینده توفیق رفع مسئله علمی مذکور را بیابید.
البته محکمات غیر از یقینیات است. البته ممکن است یقینیاتی در شما وجود داشته باشد که اشتباه باشند و اتفاقاً شما باید از آنها دست بردارید، اما محکمات این چنین نیستند. هرچند ممکن است شما شواهد کلاسیک خلاف محکمات را پیدا کنید اما صرف یافتن این شواهد نمی تواند باعث دست برداشتن شما از محکمات شود. بعبارت دیگر میتوان محکمات را همان بدیهیات محسوب نمود. اما نه بدیهیات کلاسیک، بلکه بدیهیای که ذهن شما نمیتواند از آن دست بردارد. هیچ شاهد واقعی نمیتواند با این بدیهیات درگیر شود البته شواهد کلاسیک (قالببندیهای از پیش طراحی شده) گاه با آنها درگیر میشوند. این را انشاءالله در حین بحثهایمان زیاد استفاده خواهیم کرد. به نظرم آزاداندیشی مهمترین عرصهاش همینجاست. آزاداندیشی به معنای نداشتن هیچ پشتوانه، بیمعناست؛ اما پشتوانهاش نباید باورهای کلاسیک باشد بلکه باید آن محکماتی باشد که عقل به وضوح میفهمد که کنار گذاشتنی نیستند.
3. پرهیز از تعمیم های ناروا و توجه به حوزه های مرتبط و متفاوت دیگر
در بسیاری از اوقات شما ساحتی از واقعیت را می بینید که حرفتان در آن ساحت از واقعیات، از سنخ محکمات است بگونهایکه خیلی واضح و راحت حرفتان در آن ساحت قابل پیاده است و این حرف را کلاسیک میکنید (یا قبلا کلاسیک کردهاند). اما اگر بخواهید همان حرفتان را بخاطر فقط یک ارتباط به همه ساحت های واقعیت (کل واقعیت) تعمیم بدهید، این کار صحیح نیست. به نظر من یکی از مثالهایش همین مسئله اصالت وجود است.
مهمترین دلیل اصالت وجود چه بود؟ این بود که یک موجود ممکنالوجود را یک «زوج ترکیبی از ماهیت و وجود» میدیدید و می گفتید در ممکنات وجود بر ماهیت تقدم دارد. پس محل بحث شما فقط ممکن بود، ان هم ممکنی که موجود است؛ نه کل واقعیات از جمله واجب. ضمنا ممکنات را با لحاظ جوهری یا لااقل جوهر و عرضی می پرداختید و سنخ معقولات ثانی در بحث شما نبود. حصه های دیگری از واقعیت هم وجود داشت ولی اکنون اصالت وجود را بگونه ای می گیرید که میخواهید همه حوزههای واقعیت را با آن تحلیل کنید و حتی وقتی میروید سراغ اعتباریات می گویید که اعتباریات هم می تواند وجود داشته باشد!
بهرحال گاهی حرف درستی را می زدید، مثلا می گفتید که در ممکنات وجود بر ماهیت تقدم دارد و واقعا هم تقدم جدی دارد برای آنکه اصالت دارد. اما واقعیت اینست که این حرف ها مربوط به حوزه ممکنات موجود بود نه همه حوزه های واقعیت. آنرا تسری می دهید در همه حوزه ها لذا به مشکلهای متعدد بر خواهید خورد و شروع به تهی کردن کلمه «وجود» از محتوا می کنید.
حاج آقای مفیدی نکته جالبی میگفتند که ما مفاهیم را به دو گونه مورد استفاده قرار می دهید:
1. استفاده معرفتی یا همان استفاده توصیفی از یک مفهوم؛
2. استفاده کار راه اندازی یا اشاره ای یک مفهوم.
شما گاهی اوقات یک مفهوم را در معنای خودش بکار می برید و گاهی هم به جهت نبود لفظ مناسب برای یک معنا، با نزدیک ترین لفظ به آن معنا اشاره میکنید. مثلاً به بچه میگویید «هر چیزی یا زوج است یا فرد؟» بعد بچه میپرسد «سفیدی زوج است یا فرد؟» یکبار ذهنش به حدی رشد کرده که توضیح میدهید که زوج و فرد مربوط به کمیات است و سفیدی مربوط به کیفیات؛ اما یکبار نمیتوانید این را توضیح دهید و او شما را ملزم میکند یکی را بگویید. کدام را میگویید؟ میگوییم «فرد است» یعنی اگر مجبور شوم یکی از این دو را انتخاب کنم خلاصه مفهوم «فرد» نزدیکتر است تا مفهوم زوج. در اینجا زوج یا فرد دارد استفاده اشاره ای می شود نه استفاده توصیفی. لذا همچنانکه می دانید احکام بر استفاده توصیفی مترتب می شود نه استفاده اشارهای. شما خیلی وقت ها فراموش می کنید که در حال استفاده اشاره ای از الفاظ هستید و لذا اشتباهاً در تعمیمات خود احکام مربوط به الفاظ توصیفی را بر آنها (الفاظ اشاره ای) مترتب می کنید و سپس بر لوازمش هم مترتب می کنید و بعد هم می خواهید به آن لوازم ملتزم بمانید. که این شدنی نیست.
حال این سوال مطرح است که در این مواقع چه چیزی می تواند به ما کمک کند؟
به نظر بنده در این گونه موارد پوپر ابطال گرا می تواند به ما کمک کند. آنجا که می گوید به موارد نقض توجه کن.
از آنجا که شما عموماً تلاش می کنید که فرضیه تان اثبات شود لذا شواهد را خوب می بینید اما متأسفانه به مثال های نقض سعی می کنید که توجه نکنید. درحالیکه برجسته کردن مثال های نقض و قرار دادن آن در دایره فکری خود، برکات بسیاری دارد. یادتان باشد که همواره هم به مثالهای نقض توجه داشته باشید و هم شواهد له و علیه را جمع کنید. کارکرد شواهد علیه این نیست که نظریه شما را رد کند بلکه شما را متوجه حصه دیگری از واقعیت می کند که تئوری شما در آنجا جواب نمیدهد.
4. تقدم تدقیق (نقادی) بر تحقیق
شما در ادبیات قدما معمولاً دو واژه مدقق و محقق را زیاد می شنوید. تدقیق یعنی کسی که دقیق است و نقادی می کند. اما محقق کسی است که اثبات می کند و تئوری پردازی می نماید و حق را به کرسی مینشاند. ما که در این وادی فعلا مبتدی هستیم و فضا برای ما آشفته است زود است که تئوری پردازی نماییم. بلکه فعلا باید در مباحث مختلف دقت نموده و با زیاد شدن نقادی ها خیالمان به حدی از راحتی برسد تا بعدها بتوانیم تئوری بدهیم.
یعنی مطمئن شوید که آنقدر حصه های مختلف واقع را دیده اید و برای حصه های مختلف حرف دارید که میتوانید در مورد آن حرف بزنید. فعلا مدتها باید دقت کرد و فهمید.
5. آمادگی همیشگی برای نقد شدن
این نکته بشدت نیازمند به تقوا است. تقریباً عموم انسان ها از نقد شدن بدشان می آید. گاهی اوقات یک استاد دانشگاه شما را مورد نقد قرار می دهد آنرا می پذیرید اما اگر همین نقد را یک دانشجو از شما داشته باشد، آنرا نمی پذیرید. اما واقعیت اینست که اتفاقاً نقد دانشجویان که هنوز ذهنشان آزاد است و اسیر قالب های علمی نیستند و چون از بیرون قالب ها دارد واقعیات را می بیند، اتفاقاً نقدهایی را خواهد نمود که شایسته توجه است.
بین علم حضوری و علم حصولی یقینی فرق وجود دارد. علم حضوری می تواند منتج به علم حصولی یقینی شود حال آنکه عکس آن الزاماً درست نیست. یعنی گاهی اوقات در ذهنتان به چیزی یقین داشته اید در حالیکه علم حضوری نسبت به آن نداشته اید بلکه تحت تأثیر تلقینات و هزار یک عامل مختلف به این یقین رسیده اید. این تفاوت در حقیقت بدین معنی است که حتی اگر یقین هم دارید باز هم مناسب است که حرف ناقض و ناقد را بشنوید.
یکی از ویژگی های فوق العاده علامه طباطبایی از نگاه آقای دکتر دینانی آزاد اندیشی ایشان بود، ایشان می گفتند شما می توانستی هر حرفی را نزد ایشان بزنید. ایشان اول بدقت حرف شما را گوش می داد و سپس به آن پاسخ می داد. که خوب است ما این صفت را در خود تقویت کنیم. آزاد اندیشی یعنی آنکه شما به حرف مخالف بدقت گوش دهید و سپس از دل حرف های خودش موارد نقض را بیابید و برایش برجسته نمایید. حال اگر پاسخش را هم ندانید، اعلام کنید که باید روی این مورد نقض فکر کنیم. هر چند هم که دارای فضائل علمی بالایی باشید اما بتوانید بگونه ای بدقت به حرف مخالف طلبه سطح دوم گوش کنید که تصور کنید دارید با فرد همسطح خود بحث می کنید. این خصلت باعث رشد سریع شما و باز شدن حوزه های جدید معرفت برای شما می شود.
6. توجه به فازی بودن عمده معرفت ها در ساحت علم حصولی
اگر چه علم حصولی در مبادی اش بشدت متکی بر علم حضوری و نظام دوارزشی است اما در حرکتش بشدت بسمت فضای فازی سیر می کند. زیرا علم حصولی هم بر تدوین های غیرکلاسیک یا غیر حضوری تکیه فراوان دارد و هم بر زبان و عناصر اجتماعی. علم حصولی در این فضا ساخته شده و در معرض آسیب متقن نبودن قرار دارد. از ویژگی های امام معصوم آنست که این دو فضا برایش چالش ندارد. کلعلمش که به علم حضوری(علم لدنی) وصل است. جالب این است که زبان هم برایش مشکل ایجاد نمیکند. یکی از احادیثی که در امام شناسی بسیار مهم است این حدیث است که حضرت علی (ع) می فرمایند که : إِنَّا لَأُمَرَاءُ اَلْكَلاَمِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ می فرماید که امامان امیر کلام هستیم.
حال آنکه اگر دقتی کنید می یابید که ما انسان ها همه اسیر کلام هستیم یعنی ما اگر بخواهیم علم حضوری را تبدیل به علم حصولی کنیم در زندان کلام گیر افتاده و در این زندان بدنبال چهار حرفی که متناسب با فهم ما باشد می گردیم تا معرفت مان را در این قالب بگذاریم و سپس آنرا بیان کنیم و البته باز هم مدعی می شویم که نتوانسته ام منظورم را برسانم. اما حضرات معصومین این گونه نیستند. خطبه های بی نقطه و بی الف حضرت ع که فیالبداهه ایراد شدند شاهد خوبی بر مدعای امیر کلام بودن امامان معصوم می باشد. این یعنی آنکه کلام در ذیل ماست و نه آنکه ما در ذیل آن باشیم. فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ : یعنی کلام عروقش و ریشههایش را در ما نهاده است نه آنکه ما عروقمان در آن گذاشته باشیم.
وقتی که انسان اینگونه باشد علم حضوری اش بدون کوچکترین اشکالی تبدیل به علم حصولی و ساحت زبان می شود. اما واقعیت اینست که انسانها علم حصولی شان بر اساس ضریبی از علم حضوری شان ساخته می شود یعنی صددرصدی نیستند بهمین دلیل علوم حصولی که ریشه در علوم حضوری شما دارند بصورت فازی می باشند. هرچند که نزد خودتان آنها را صددرصدی می بینید. اما همینکه آنرا صورتبندی و در قالب ادبیات کلاسیک، قالب بندی می کنید برای خودتان هم مثلا هشتاد درصدی می شود زیرا قصد دارید آنرا تعمیم بدهید و لذا اسیر همان اشکالات تعمیمی می شوید که قبلا چگونگی آنرا توضیح دادهایم. این بدان معنا است که اگر امام زمان (ع) تشریف بیاورند و علم را صددرصدی نمایند باز ما در مرحله شناختن بخواهیم آنرا بفهمیم آنرا دوباره فازی می کنیم. علم معصوم فقط برای معصوم و طایفه مخلَصین غیرفازی خواهد بود.
فایده دانستن این نکته آنست که انسان میفهمید که حقیقت در دستش هست اما نه حقیقت تام.
7. بهترین مدل تحقیق، موضوع محوری بر اساس تشابه شواهد (مقابل تجمیع ظنون)
حاج آقای مفیدی توضیحی میدادند که بهترین مدل تحقیق، تحقیق موضوع محور بر اساس تشابک شواهد است. ایشان تشابک شواهد را در مقابل تجمیع ظنون مطرح میکنند. تجمیع ظنون منطقاً هیچ فایده ای ندارد زیرا اگر هزار ظن هم بر هم انباشته شود منجر به ایجاد یقین نمی گردد. ظن ملاحظه تک عنصری معرفت هاست حال آنکه شواهد ملاحظه جمعی معرفت هاست. همیشه شاهدها به همدیگر متصل می شوند تا اینکه یک واقعیت را نشان می دهند. مثلاً می گوییم چهار شاهد باید باهم باشند که مورد قبول واقع شوند و یک شاهد قبول نیست. شواهد با هم تشابک ایجاد می کنند و توسط یک شبکه در هم تنیده معرفت را حاصل می کنند.
عمده معرفت شما بدین گونه است که ابتدا یک موضوع خاص را گذاشته، سپس شواهد را پیرامونش جمع می کنید. شاید مهمترین عرصه ای که اینطوری نیست ریاضیات یا هندسه اقلیدسی است. زیرا با تشابه و شباهات نمی رود بلکه بر اساس مبنامحوری پیش می رود. بر مبنای یک اصل استدلال می کند و به اصل دوم می رود. مجددا بر اساس اصل دوم هم استدلال می کند و به اصل سوم می رود و قس علی هذا. ارسطو هم مدل منطق را روی این فضا ریخت لذا ضیقهایی در منطق ما ایجاد شده است. تابحال از خود سوال کردید که چرا شما نسبت به مسائل چند دلیل می آورید نه یک دلیل؟ چون دلیل مختلف واقعیتها را آشکارتر می کند. یعنی اگر کسی که هفت دلیل را بداند اصالت وجود را بسیار بهتر از کسی می داند که آنرا تنها بر اساس یک دلیل می داند. حال آنکه در روش مبنا محور تنها یک دلیل کافیست. لذا غالب تحقیقات بر این استوار است که از زوایای مختلف شواهد له و علیه را جمع کنید و بر اساس این جمع مطلب را پیش ببرید.
خلاصه این روش را میتوان این گونه توضیح داد که هربحثی تحلیل میشود به شئونات مختلفی و آنگاه این شئونات درجهبندی میشود و منابعی که این شئونات را تایید یا رد میکنند گردآوری میشود. هریک از این شواهد و منابع یک ارزش نفسی دارند (یعنی به خودی خود چه اندزاه موجه و در مسیر فهم موضوع کمک میکند) و یک ارزش جمعی (یعنی در تشابک با سایر شواهد چقدر به فهم و تبیین موضوع کمک می کند). خروجی نهایی مطلب ارزش جمعی آنهاست که کاملا حالت فازی خواهد داشت.
البته لازم به ذکر است که نکات برشمرده شده الزاماً دارای ترتیب منطقی نیستند.