ضمن تشکر از آقای حیدری به خاطر نقل تفسیر این آیات در المیزان
تکمله ای درباره معنای اسماء که در کلاس درس مطرح کردم
دقت شود. علامه چند استدلال آورده که اثبات کند منظور از اسم خود مسمی است:
در اینجا بیان علامه را در قالب استدلالهای اصلی اش بازخوانی می کنیم (کلام ایشان را با رنگ آبی مشخص کرده ام):
و علم آدم الاسماء كلها، ثم عرضهم ... اين جمله اشعار دارد بر اينكه اسماء نامبرده ، و يا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غيب قرار داشته اند، و بهمين جهت علم بآنها غير آن نحوه علمى است كه ما باسماء موجودات داريم ، چون:
1) اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آنكه آدم بملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى بآن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اينكه هر چند در اينصورت آدم بآنان تعليم داده ، ولى خود آدم هم بتعليم خدا آنرا آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد، و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد، و خدا او را بيشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى ميداشتند.
2) و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه بصرف اينكه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائكه اين چه استدلالى است ؟ كه خدا بيك انسان مثلا علم لغت بياموزد، و آنگاه وى را برخ ملائكه مكرم خود بكشد، و بوجود او مباهات كند، و او را بر ملائكه برترى دهد، با اينكه ملائكه آنقدر در بندگى او پيش رفته اند كه ، ((لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ))، (از سخن خدا پيشى نمى گيرند، و بامر او عمل مى كنند)، آنگاه باين بندگان پاك خود بفرمايد: كه اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست ، و شما نيستيد؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد، و اگر راست ميگوئيد كه شايسته مقام خلافتيد، و يا اگر در خواست اين مقام را مى كنيد، مرا از لغت ها و واژه هائيكه بعدها انسانها براى خود وضع مى كنند، تا بوسيله آن يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد.
3) علاوه بر اينكه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى اين است كه از راه لغت ، هر شنونده اى بمقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد؟ و ملائكه بدون احتياج بلغت و تكلم ، و بدون هيچ واسطه اى اسرار قلبى هر كسى را ميدانند، پس ملائكه يك كمالى مافوق كمال تكلم دارند.
(تکرار استدلال 1) و سخن كوتاه آنكه معلوم ميشود آنچه آدم از خدا گرفت ، و آن علمى كه خدا بوى آموخت ، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم باسماء بود، كه فرا گرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدائى شد، بخاطر همين علم باسماء بوده ، نه بخاطر خبر دادن از آن ، و گرنه بعد از خبر دادنش ، ملائكه هم مانند او با خبر شدند، ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم ، ((سبحانك لا علم لنا، الا ما علمتنا))، (منزهى تو، ما جز آنچه تو تعليممان داده اى چيزى نمى دانيم ).
(نتیجه) پس از آنچه گذشت روشن شد، كه علم باسماء آن مسميات ، بايد طورى بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاى آنها كشف كند، نه صرف نامها، كه اهل هر زبانى براى هر چيزى مى گذارند، پس معلوم شد كه آن مسميات و ناميده ها كه براى آدم معلوم شد، حقايقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است ، و نيز موجوداتى بوده اند كه در پس پرده غيب ، يعنى غيب آسمانها و زمين نهان بوده اند، و عالم شدن بآن موجودات غيبى ، يعنى آنطوريكه هستند، از يكسو تنها براى موجود زمينى ممكن بوده ، نه فرشتگان آسمانى و از سوى ديگر آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است .
نقد و بررسی:
1) طبق بیان حقیر تفاوت انباء و علم بیان شد (ملائکه ذهن و علم حصولی ندارند لذا فقط مادام الاتصال به آدم می توانند باخبر شوند اما انسان با ذهن خود به علم می رسد.) به علاوه در تبیین علامه چگونه انباء با علم فرق دارد. در واقع اشکالی که خلجان می کند این است که علامه بر تفاوت آدم و ملائکه تاکید کردند (بر این مبنا که علم غیر از نبا است) اما بالاخره نبا هم برای خود چیزی است. اگر تفاوت دارند و علم پیدا نکردند این نبایی که پیدا کردند چیست؟
2) این صرفا یک استبعاد است ناشی از اینکه سعه کار انسان با علم لغت مورد غفلت قرار گرفته است در حالی که خداوند اولین ویژگی انسان بعد از خلقتش را همین علمه البیان (الرحمن خلق الانسان علمه البیان) دانست و بر تعلیم با قلم (علم بالقلم) تاکید ویژه فرمود. حداقلش اینکه انسان می تواند درباره ذات و صفات سخن بگوید و بواسطه کلام، علم اشاری بدان مقام پیدا کند اما فرشتگان نمی توانند.
3) مراتبی از واقع (مراتب غیب هرکس برای خود) فوق مرتبه علم حضوری است اما با کلام برای خود شخص قابل اشاره است و ملائکه این توانایی را ندارند.
اما علامه در ادامه کلامی دارند که شاید بتوان از آن استدلال جدیدی علیه نظر حقیر استخراج کرد:
كلمه (اسماء) در جمله ((و علم آدم الاسماء كلها)) الخ ، از نظر ادبيات ، جمعى است كه الف و لام بر سرش در آمده ، و چنين جمعى به تصريح اهل ادب افاده عموم مى كند، علاوه بر اينكه خود آيه شريفه با كلمه (كلها، همه اش ) اين عموميت را تاءكيد كرده .
در نتيجه مراد بآن ، تمامى اسمائى خواهد بود كه ممكن است نام يك مسما واقع بشود، چون در كلام ، نه قيدى آمده ، و نه عهدى ، تا بگوئيم مراد، آن اسماء معهود است .
از سوى ديگر كلمه : (عرضهم ، ايشانرا بر ملائكه عرضه كرد)، دلالت مى كند بر اينكه هر يك از آن اسماء يعنى مسماى بآن اسماء، موجودى داراى حياة و علم بوده اند، و در عين اينكه علم و حياة داشته اند، در پس حجاب غيب ، يعنى غيب آسمانها و زمين قرار داشته اند.
گو اينكه اضافه غيب به آسمانها و زمين ، ممكن است در بعضى موارد اضافه تبعيضى باشد، و لكن از آنجا كه مقام آيه شريفه مقام اظهار تمام قدرت خداى تعالى ، و تماميت احاطه او، و عجز ملائكه ، و نقص ايشان است ، لذا لازم است بگوئيم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زيد) اضافه ملكى باشد.
در نتيجه مى رساند: كه اسماء نامبرده امورى بوده اند كه از همه آسمانها و زمين غايب بوده ، و بكلى از محيط كون و وجود بيرون بوده اند.
وقتى اين جهات نامبرده را در نظر بگيريم ، يعنى عموميت اسماء را، و اينكه مسماهاى بآن اسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اينكه در غيب آسمانها و زمين قرار داشته اند، آنوقت با كمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آيات مورد بحث استفاده مى شود، كه آيه : ((و ان من شى ء الاعندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدر معلوم ))، (هيچ چيز نيست مگر آنكه نزد ما خزينه هاى آن هست ، و ما از آن خزينه ها نازل نمى كنيم ، مگر باندازه معلوم )، در صدد بيان آنست .
چون خداى سبحان در اين آيه خبر ميدهد باينكه آنچه از موجودات كه كلمه (شى ء چيز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آيد، نزد خدا از آن چيز خزينه هائى انباشته است ، كه نزد او باقى هستند، و تمام شدنى برايشان نيست ، و بهيچ مقياسى هم قابل سنجش ، و بهيچ حدى قابل تحديد نيستند، و سنجش و تحديد را در مقام و مرتبه انزال و خلقت مى پذيرند، و كثرتى هم كه در اين خزينه ها هست ، از جنس كثرت عددى نيست ، چون كثرت عددى ملازم با تقدير و تحديد است ، بلكه كثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است ، و بزودى انشاءاللّه در سوره حجر در تفسير آيه نامبرده كلامى ديگر خواهد آمد.
پس حاصل كلام اين شد: كه اين موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائكه عرضه كرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حجاب هاى غيب محجوب بودند، و خداوند با خير و بركت آنها هر اسمى را كه نازل كرد، در عالم نازل كرد، و هر چه كه در آسمانها و زمين هست از نور و بهاى آنها مشتق شده است ، و آن موجودات با اينكه بسيار و متعددند، در عين حال تعدد عددى ندارند، و اينطور نيستند كه اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلكه كثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است ، و نزول اسم از ناحيه آنها نيز باين نحو نزول است .
4) شاید وجه استدلال به این کلام علامه تاکیدی است که ایشان بر تعبیر عرضهم کرده است. یعنی اگر خود اسماء مدنظر بود باید می فرمود عرضها، نه عرضهم. موید این برداشت مطلبی است که علامه در رساله انسان قبل الدنیا به عنوان دلیل بر این مدعا می آورند و بعد از اینکه توضیح می دهند اسم عین مسمی است می فرمایند: و یدل علیه قوله انبئونی باسماء هولاء و قوله فلما انباهم باسمائهم.
شاید وجه استدلال به این کلام علامه چنین باشد که ابتدا فرمود «علم آدم الاسماء» سپس فرمود «عرضهم» سپس فرمود «انبئونی باسماء هولاء» در واقع ابتدا «اسماء» را گفت، بعد با ضمیر «هم» (و نه «ها») از آن یاد کرد و بعد اسماء هولاء گفت یعنی آنها را «هولاء» نامید و از اسماء آنها سوال کرد. پس اسم اول عین مسمی (هم- هولاء) است و اسم دوم است که اسم است.
نقد و بررسی:
البته این بازسازی استدلال توسط حقیر انجام شده و شاید علامه از نکته دیگری چنین استفاده ای را کرده است اما اگر بر اساس بازسازی فوق باشد می توان چنین ان قلت کرد: که استدلال زمانی تام می بود که بعد از عرضهم تعبیر اعلمونی و نظایر آن آورده می شد. یعنی در واقع آوردن این تعبیر موید برداشت حقیر است: خدا به انسان اسمها را آموخت (علم به اسم و لغت و بیان و زبان) سپس حقایق عالم را به فرشتگان عرضه کرد (لذا عرضهم آمد نه عرضها، یعنی نه اسمها بلکه حقایق مسمی ها را بر ملائکه عرضه کرد) و سپس از آنها خواست که آنها هم نسبت بین اسم و حقایق (اسماء هولاء) را اخبار دهند و آنها نتوانستند چون علم به اسم و رابطه لغت و حقیقت (که یک علم حصولی است) نداشتند. اما آدم توانست آنها را انباء کند به خاطر اتصال وجودی آنها به آدم و لذا مادام که به آدم متصل شوند امکان باخبر بودن از اسماء را دارند اما خودشان توان برقرار کردن نسبت بین اسم و حقیقت ندارند.