خاتمه انسان قبل الدنیا
(اعطای مقام خلیفة اللهی و تعلیم اسما و هبوط)
(((و اذ قال ربک للملایکة انی جاعل فی الارض خلیفه قال اتجعل فیها من یسفد فیها ونحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم مالا تعلمون30وعلم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هولاء ان کنتم من الصادقین31قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم32قال یادم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون)))ایات 30 تا 33 بقرهتوضیح خاتمه:
تبیین تفاوت انسان و ملائکه، و بلکه تبیین چگونگی پیدایش تمایزات در مراتب عالی عالم که چگونه آفرینش انسان معادل میشود با تمایز روح، ملائکه و ابلیس؛ و از رهگذر آن پرداختن به متفرعاتی مانند عصیان آدم، توقف در بهشت...
1. سوال ملائکه استفهامی بود نه اعتراضی ،اگرچه برای ما جا افتاده که این سوال اعتراضی بود اما علامه معتقد است که استفهامی بود چرا که ایشان معتقد به عصمت انبیا هستند که یکی ازدلایل ان ایه شریفه، لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون (اما دلیلی که میتوان از خود این ایات استفهامی بودن سخن ملائکه را برداشت کرد، ختم آن به عبارت حکیم: انک انت العلیم الحکیم)که حکمت همان علم خدا در مقام عمل است به معنای محکم کاری کردن اعترافشان به علم الهی پس با این فرض مسلما سوال اعتراضی نبوده
همچنین این قولی که مطرح شده مبنی بر اینکه قبل از ادم انسان هایی بودند که خونریزی میکردند در زمین و سخن ملائکه ناظر به ان بوده این سخن نزد علامه مردوده چونکه این تمثیله یا همان قیاسی فقهیه که مذموم و حرام در شرع و نوعی از مغالطه است و ملائکه معصومند وبری از این عمل ،همچنین در سیر تفکرشون اشتباه راه ندارد
اما تبیین مدعا:
خدا فرمود انی جاعل فی الارض خلیفه
سوال ملائکه: چگونه این امر ممکن میتواند شد زیرا
الف) اقتضای زمینی بودن فساد و سفک دماءست و این باخلافت ناسازگار است =- سوال از امکان(بخاطر علم به تضاد در عالم ماده وزمین و اینکه بدون تضاد چیزی رخ نمیدهد و محدودیت ان)
ب) اقتضای خلافت، تسبیح و تقدیس توست که ما این کار را انجام میدهیم =- سوال از لم و جرایی.
پاسخ: انی اعلم مالاتعلمون ـــ این پاسخ است، نه اینکه فضولی موقوف.بلکه به این معنا که علم ملائکه با وجود اینکه برخی مظهر علم الهی اند ولی کامل نیست و بر علوم غیب احاطه ندارند
دلیل:
- بلافاصله مالاتعلمون را شرح داد :علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم... فلما انباهم (نه علمهم)(یعنی شما نمیدانید اما آدم دانست، ولی وقتی به شما عرضه شد بازهم ندانستید و فقط خبردار شدید)
فرق علم و نبأ این است که علم شناخت است ولی نبا خبر هست و در واقع بعد از انباء ادم هم ملائکه متوجه نشدند ان اسما چی بودند پس به تبع ادم با خبر می شوند اما مدرک نمی شوند و خلیفة اللهی نیاز به علم ویژه ای دارد که ملائکه هم ان علم را ندارند
- بعد توضیح داد الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض (غیب السموات= مفاد لاتعلمون که به آدم تعلیم شد)و فقط اینجا خداوند متعال فرموده چیزی میدانم که شما نمیدانید وان میشود همان علم غیب اسمان وزمین
یعنی مرتبهای از علم من هست که شما بدان راهی ندارید بالاستقلال
و آن علم به کل اسماء. (اسم عین مسمی است پس اسماء، خود این موجوداتند: شاهد: اول گفت علم الاسماء، بعد فرمود: باسماء هولاء) است که همان غیب السماوات و ارض (مقام خزائن) است..نه اینکه اسما لفظ باشد و اشاره به ما ازاء خارجی باشد .باید به مرجع ضمیر کلمه هولاء دقت شود که میشود خود اسما،یعنی اسماء اسما
خلاصه اینکه علامه گفت ملائکه به اسماء که مسماند که همان مرتبه مفاتیحند که همان خزائنند راه ندارند
البته ما قبلا گفتیم عالم امر دو قسم است 1.خزاین 2محدود و طبیعتا در هر دو قسم ملائکه ای وجود دارد و واضح است ملائکه ای که سوال استفهامی پرسیدند دستشان از عالم خزائن کوتاه بود و جز محدودی ها بوده اند در نتیجه هم ملائک مخاطب خدای متعال نبوده اند و اینکه در روایات وجود دارد که ملایکه ای هستند که از خلقت عالم و ادم بی خبرند بخاطر اینکه غرق در ذات مقدس الهی اند و این عدم اگاهی شون دال بر عدم خطابشون برای سجده کردن بوده
دلیل دوم هم روایاتی هست که می فرماید فلما عرفوا خطأهم زمانیکه متوجه اشتباهشان شدند به عرش پناه بردند نشانگر این است که جایگاه دیگری هم برای ایشان بوده وخود عرش مخاطب باریتعالی نبوده و عرش همان خزائن است
خود استاد هم احتمالی را مطرح کردند که شاید منظور از اسما خود الفاظ انها باشند و اینکه دست کم نگیریم این الفاظ را اگرچه در این عالم علم حصولی پایینتر از علم حضوری وشهود است اما ممکن است در عالم امر کمتر از ان نباشد مثلا شناخت خود ملائکه منحصر در علم حضوری وشهود است و انها بعضا به علم غیب و مراتب نزدیک به ذات الهی دسترسی ندارند اما ما با علم حصولی و همین الفاظ که ناچیز به نظرمان میرسد میتوانیم اشاراتی به ان جا داشته باشیم که این کار شاید برای ملائکه میسر نباشد همچنین درمورد زبان هم استاد بحث وحی و احادیث قدسی را مطرح کردند وفرق بین حدیث قدسی و وحی (فرق کیفی)ظاهرا هیچ فرقی بین این دو نیست و در بحث فرق موضوعشان در اینکه در وحی حتی لفظ هم از خداوند است شاید بتوان فهمید که زبان و لفظ یک مقوله بسیار گسترده ای دارد که در بین قدما کم کار شده و شاید با بررسی این موضوع و نتایج ان بسیاری از ابهامات در تاریخ قران وسنت حل شود
پس سعه وجودی آدم بقدری هست که علم به کل اسماء (و مظهر تمام صفات شدن) را داشته باشد اما شما این ظرفیت را ندارید مگر به تبع آدم (زیرا انباء توسط آدم به آنها انجام شد، و قبل از انباء آدم، خبر هم نداشتند، پس سنخ این تبعیت هم آنها را هم رتبه با آدم نمیکند. و این خزائن یا مفاتیح الغیب لایتحقق بغیر الولایه: پس خدا در جبله آدم، ولایت و تخلق بجمیع الاسماء را گذاشت. (نفخت فیه من روحی، اجمال همین تفصیلِ علم آدم الاسماء ... است) و بدینسان حقیقت روح معلوم میشود: روحی، این روح فقط در آدم آمده، در سایر موارد مربوط به ملائکه: روحنا، روح الامین. خلاصه اینکه تعلیم اسماء = نفخ روحی، پس این تعلیم اسماء یک کلاس گذاشتن و انتقال مفهومی صرف نیست و نفخ روح هم یک دمیدن نیست، نفخ روح= جبلهی درک اسماء
ـ در آیه تعبیر اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون دلالت دارد بر امر مکتومی که عبارت «کان من الکافرین، کالبیان نسبت به این امر مکتوم است. (کلمه کنتم برای ظرفیت می اید وناظر بر اینکه ان چیزی که ادم را بر شما برتری میدهئ ظرفیت درکش برای شما نیست ،و قید تکتم به این اشاره دارد که در خصوص خلقت و خلافت ادم اسراری مکتوم و پنهان بوده است.همچنان که در ایه بعدی میفرماید فسجدو الا ابلیس ابی واستکبر و کان من الکافرین،یعنی میرساند که ابلییس قبل از ایجاد ادم هم کافر بوده وسجده نکردن و مخالفتش ناشی ازمخالفت باطنی و مکتوم او بوده پس خداوند میفرماید من ان مخالفت پنهانی و مکتوم را هم می دانم)ودر تفسیر قمی امده که مراد از تکتمون ملائکه ما کان یکتم ابلیس من عدم سجده لادم وروایاتی مبنی بر وعده دادن ابلیس به سایر ملائکه برعدم سجده برادم در صور امر الهی
موطن تمایز و مبدنش دنیاست لذا حال ابلیس در این حال سایر ملائکه است و مسئول خطاب سجده قرار گرفت (به قرینه الا ی استثناء) سپس از ملائکه جدا شد ..... . از فرمایشات علامه این استفاده میشود که قبل از ورود ادم به دنیا تمایزاتی در عالم نبوده وفرقی بین ملائکه و ابلیس دیده نمیشده وحال ابلیس حال ملائکة بوده و با امدن انسان حتی بین او و ملائکه نیز تمایز ها احساس شد
سوره بقره میفرماید: فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا... (آیه 36) در جایی دیگر قلنا اهبطا (طه/123) در روایت قمی : لم یدخلها ابلیس
دو قول اینجا علامه متذکر میشود
قول اول مقصود ما امر به هبوط هم به ادم و حوا و هم ابلیس بود قول دیگر نفر سوم و بیشتر اشاره به نسل و فرزندان ادم هست
.
اما آیه 34 حجر: ناخرج منها فانک رجیم، موجب اشکالی است در کیفیت وسوسه در بهشت در حالی که ممنوع الوورد بوده؛ و نیز چگونگی وسوسه آدم د رحالی که معصوم بود
پاسخ: یظهر اینکه سعادت و شقاوت قبل هبوط متمایز نبوده است.
و معلوم می شود: عصیان آدم منافی عصمت نبوده بلکه عصیان جبلی ذاتی بوده که همان اختیاره الهبوط الی الدنیاست و ممکن است قلنا اهبطوا خطاب بخاطر ذریه آدم باشد و مویدش فاما یاتینکم منی هدی است که میدانیم شامل ابلیس نمیشود زیرا او یائس از رحمت بود و خدا گفته بود لاملئن جهنم منک و ممن تبعک...
ظاهر سیاق آیات: دخول آن دو در بهشت بعد از تسویه و نفخ و سجود بوده است
(روایاتی که میفرماید خدا از را جمعه آفریدو بعد از ظهر وارد بهشت کرد و چند ساعت بیشتر در بهشت نماند)
ـ و یظهر من الجمیع ان ذلک کان حالا برزخیا له و لزوجته و تمثل لهما الشجرة المنهیة فیها فاکلامنها و ظلما انفسهما و کان ذلک منهما هبوطا الی الارض و حیاة فیها و ظهور سوآتهما.
توضیح آقای لاریجانی درباره کیفیت وسوسه در بهشت در محال که ممنوع الورود بود.
1. بگوییم سعادت و شفاوت قبل از هبوط متمایز نموده به معنای شقاوت مترتب بر مخالفت با امر مولوی است نه مطلق طرد از مدارج کمال، [لذا وسوسه وی ، بروز اقتضای مرتبهاش بوده نه اغواء عصیان گری ای که در دنیا ممکن است، یعنی همان طور که عصیان آدم عصیان امر مولویت نیست اغوای شیطان نیز اغوای ناظر به سعادت و شقاوت نیست و از سنخ گناه برایش نیست] (این بیشتر با ظاهر قول علامه سازگار است)
اقوال دیگر علامه در المیزان درباره کیفیت مذکور
2. فاخرج منها مرجع ضمیر ملعوم نیست میتوان «از جمع ملائکه» ، «یا از مقام قرب» باشد، نه مطلق بهشت و سماء.
3. فاخرج منها میتواند کنایه از منع توقف دائمی ابلیس در کنار ملائکه باشد، نه از مطلق ورود وی که آیات استراق سمع شیاطین بر ورود و مرور آنها دلالت میکند
4. دلیل بر ورود ابلیس به بهشت برای وسوسه نیست الا در برخی روایات که ممکن است نقل به مضمون باشد. عبارت هذه الشجره هم لزوما اشاره به نزدیک نیست زیرا لازم میآید خدا هم گفت هذه الشجره نزدیک مکانی درخت باشد و هو محال. [این لازمه قابل قبول نیست زیرا خدا به عنایت مخاطب گفت هذه، نه خودش (و هو معکم) در مورد خدا صادق است نه شیطان. البته اصل احتمال منتفی نیست زیرا با توجه به احاطه بهشت بر دنیا (ارض)، آدم که در بهشت بود، میتواند مخاطب ابلیس که در ارض است واقع شود، هر چند چنین احتمالی در مجموع بعید است و لو که محال نیست]
ـ شجره حنطه (تمثیل حیات دنیا) بوده، جمیع اثمار بوده، علم محمد و آل محمد (غایت علم آدم الاسماء کلها که ولایت است) بوده؟ همگی ممکن است جمعا صحیح باشد
چند قول هست یا واقعا درخت بوده یا طمع بود یا تصدی مقام اهل بیت بوده
انا عرضنا الامانه ...انه کان ظلوما جهولا ..دلالت بر ظلم (جهالت) سابق میکند:
الف) اگر موطن عرضه، دنیا باشد: ظلم در نشئه سابق؛ و امانت، تکلیف است
ب) اگر موطن عرضه، قبل الدنیا باشد: ظلم در نشئه سابق؛ و امانت، ولایت است
هر دو صحیح است چون الدنیا جاریة علی ماجری الامر قبلها من سعادة و شقاو