سلام علیکم
1) علت گره خوردن غایت با مبدا و ظرفیت اولیه انسان در این است که اساسا غایتی واقعی است که به نحو علیت غایی ریشه در وجود انسان داشته باشد. یعنی هر آنچه بخواهد غایت باشد باید ابتدا به نحو بالقوه در انسان موجود باشد. این بالقوه موجود بودن را بنده گاه با تعبیر ظرفیت نهفته در آدم بحث کردم و گاه با عنوان مبدا انسان بدان اشاره کردم. مفهوم مبدا به معنای مبدئیت رتبی یا همان قوس نزول است و لزوما مکانی و زمانی نیست اگرچه تنافی ای هم با تقدم زمانی و مکانی ندارد.
گفته اید:
«آیا در تبیین «ظرفیت» انسانی، همان «موجود منبسط و کشیده شده در عوالم سه گانه وجود که هم دارای مرتبه مادّه است و هم مرتبه مثال و هم مرتبه عقل»، کفایت نمی کند؟»
چرا کفایت می کند. اما ارتباط این مطلب با سوال شما را نفهمیدم.
گفته اید:
«از طرفی آیا «ظرفیت» انسانی در جوامع کفر با جامعه اسلامی متفاوت است؟ یا صرفا «افق» تحلیل انسان توسط تحلیل گر، متفاوت می شود؟»
این ظرفیت اولیه انسان بماهو انسان است و به کافر و مومن بودن ربطی ندارد. کافر این ابعاد را دارد اما چون آنها را تحت حیوانیت خود قرار داده، این ابعادش آن گونه که باید و شاید فعال نمی شود.
یک نکته ای که در جلسات فراموش کردم تذکر دهم این است که اینکه مکرر عرض شد که افق کافر افق زندگی حیوانی است، این تکمله هم در بحث معلوم بود که: البته حیوان پیشرفته تر. یعنی بالاخره در همان مدل داروینی هم انسان حیوانی است پیشرفته تر، و این پیشرفتگی حیوانی برخی ابعاد حیوانی او را می تواند متفاوت بکند.
2) متوجه نشدم چرا دنبال نام جایگزین هستید. قبل و بعد منحصر در قبل و بعد زمانی نیست، بلکه نوعی ترتب را می رساند که اتفاقا در اینجا به نوعی زمانیت (به معنای تقدم و تاخر حقیقی) نیز توام شده است.
3) هر دو مرتبه عقلی و مثالی هست. اما تفکیک این دو مرتبه در قوس نزول چگونه بوده بحث سنگینی دارد که مدعی نیستم دقیقا فهمیده باشم. اما اجمالا اینکه ظاهر برخی روایات این است که گویی تفکیک عوالم به تبع انسان میسر می شود (یعنی گویی انسان با وجود و حرکت وجودی خود موجب تمایز سماوات می شود چنانکه آفرینشش موجب تمایز ابلیس از سایر ملائکه شد) از جمله روایاتی که درباره تفصیل سماوات سبع و ممنوعیت ورود شیاطین در هر مرحله از برخی از آسمانها آمده است که بحث مفصلی می طلبد.
4) اصل تقریر قابل قبول است اما کلمه بدن زاید است همان طور که خودشما درون کروشه گذاشته اید. اما سوالات:
4.1 اگر می گفتید علامه از عالم عقل بحث کرده و بحثی از عالم مثال نکرده قابل قبولتر بود تا بالعکس. در واقع به نظر حقیر این بحثها بیشتر ناظر به وجود عقلی انسان است و به گمانم اگر می خواست از وجود مثالی انسان بحث کند باید وارد تفصیلات عالم ذر می شد. به هر حال اینکه چرا وارد نشده، نمی دانم؟ شاید به همان نکته قبلی برگردد که تصویر تمایز عوالم مثال و عقل قبل از ورود انسان بسیار دشوار است.
4.2. تعلیقه می گوید: اینکه سه عالم موجود است غیر از این است که هر موجودی، از هر سه وجود بهره مند است. اما به نظرم اشکال وارد نیست زیرا این سه عالم رابطه طولی دارند و اگر معلولی در مرتبه پایین تر حضور دارد بتمامه و به نحو اکملش در مرتبه بالاتر هم وجود دارد و این مفاد برهان علامه است. یعنی اگر اولا سه عالم طولی موجود است و ثانیا هر موجودی در مراتب پایین معلول مراتب بالاست پس هر موجودی در عالم مادی، مرتبه ای وجودی در عوالم فوق خود دارد. لذا اشکال تعلیقه وارد نیست.
4-3 . اشکال ایشان غیر از اشکال شماست. ایشان در واقع می گویند اگر ما می دانیم انسان این سه مرتبه را دارد پس این استدلال که ناظر به وجود دو عالم دیگر برای هر موجودی است که در عالم مادی حضور دارد، پیاده نمی شود. پاسخ این است که اگرچه آن مطلب را در مورد انسان به براهین دیگر هم می دانیم اما علامه اینجا با این برهان (که خود شما بازسازی کرده بودید) می خواهد این مدعا (سه عالم داشتن انسان) را اثبات کند. یعنی فرض را برای مخاطب بر این می گذارد که مخاطب فقط وجود مادی انسان را قائل است و سپس دو وجود دیگر را با برهان فوق اثبات می کند.
5. من این گونه که شما تصویر کرده اید نمی فهمم. ظاهرا رساله های علامه ناظر به سه موقف از مواقف انسانی باشد و علامه دارد می گوید وقتی بحث انسان قبل الدنیاست درباره ابعاد مادی اش بحث می کنیم و وقتی انسان قبل الدنیا و بعدالدنیا مظرح می شود داریم ابعاد عقلی و مثالی اش را نیز مد نظر قرار می دهیم البته در قوس نزول و قوس صعود.