loader image
پرش به محتوای اصلی
خانه

خلاصه بحث

خلاصه بحث

از حسین سوزنچی در
Number of replies: 4

عنوان کامل این درس عبارت است از: انسان شناسی اسلامی و مبانی معرفت دینی

سیر بحث کلی ما در ترم جاری:

1) توضیحاتی درباره اصطلاح انسان شناسی ( Anthropology) به عنوان یک رشته علمی و شباهت و تفاوت انسان شناسی مورد نظر ما با انسان شناسی مطرح شده بین غربی ها.

2) بحث در حوزه انسان شناسی اسلامی، که در این زمینه سه الگو قابل طرح است: الگوی آقای پارسانیا در کتاب هستی و هبوط، الگوی فکری شهید مرتضی مطهری (در 3 کتاب انسان و ایمان،انسان وقران،اصول فلسفه و روش رئالیسم) و الگوی فکری علامه طباطبایی در رساله‌های انسان (1-الانسان قبل الدنیا، 2-الانسان فی الدنیا، 3-الانسان بعد الدنیا)

در جلسه اول به توضیح کلیاتی درباره مطلب اول و نیز اشاره ای به منابع اصلی بحث خواهیم پرداخت. در جلسه دوم مروری اجمالی بر مباحث انسان شناسی غربیها خواهیم داشت. سپس به سراغ انسان شناسی اسلامی خواهیم رفت.

مقدمه:

در غرب در حوزه مباحث معرفتی به ویژه در زمینه فلسفه و علوم انسانی و اجتماعی، دو جریان عمده فعالیت دارند که اختلاف نظرهای شدیدی هم گاه با هم دارند:

الف: جریان آنگلوساکسون ها(مهم ترین کشورهایشان انگلیس و آمریکا هستند.)

ب:جریان کانتیننتال ها(قاره ای)(مهم ترین کشورهایشان فرانسه وآلمان هستند.)

نکته:ساختارهای آموزشی کشور ما بر اساس جریان انگلوساکسون ها طراحی شده است و این در فهم خیلی از تقسیم بندیهای علمی در کشور (مثلا چرایی تفکیک دانشکده علوم انسانی (دانشکده ادبیات و علوم انسانی) از دانشکده علوم اجتماعی در دانشگاه تهران و عدم این تفکیک در بسیاری از دانشگاههای دیگر، و ...) مهم است. به هر حال این تمایز در اغلب بحثهای علوم انسانی و اجتماعی غربی (از جمله همین بحث انسان شناسی) و خصوصا به منظور فهم جایگاه کتابهایی که در این زمینه از غرب ترجمه می شود، نباید مورد غفلت قرار گیرد.

بحث اول: اصطلاح انسان شناسی به عنوان یک رشته علمی

1) در غرب

دو کلمه مهم داریم: Anthropology که از ترکیب دو واژه یونانی Antropos (انسان) وLogos (عقل) ساخته شده، و واژه Ethnology که از در آن به جای واژه Antroposانسان، از واژه Ethnos(مردم، قوم) استفاده شده است.

در ادبیات غربی، حتی اینکه رشته «انسان شناسی» چیست و چه حوزه هایی دارد دو رویکرد وجود دارد:

الف) رویکرد انگلوساکسون (به ویژه در آمریکا): غالبا فقط از واژه Anthropology برای اشاره به این رشته استفاده می‌کنند که دو شاخه اصلی پیدا می کند (البته بعدا توضیح خواهیم داد که چهار شاخه اصلی دارد اما دو شاخه‌ای که عنوان «انسان شناسی» جزء اسمشان است دوتای زیر است؛ عنوان دو شاخه دیگر: باستان‌شناسی، و زبان‌شناسی است)

انسان‌شناسی زیستی (یا جسمانی) Biological or physical anthropology

انسان‌شناسی فرهنگی و اجتماعی Social and cultural anthropology

ب) رویکرد قاره‌ای (به ویژه در فرانسه): از دو واژه برای اشاره به دو حوزه مطالعاتی فوق استفاده می‌کنند. واژه Anthropology را غالبا برای اشاره به همان چیزی به کار می برند که در فرهنگ آنگلوساکسون « انسان‌شناسی زیستی (یا جسمانی)» خوانده می‌شود و در عوض واژه Ethnology را برای اشاره به انسان‌شناسی فرهنگی استفاده می‌کنند.

البته در متون انگلوساکسون هم گاه از تعبیر Ethnology استفاده می‌کنند اما دو تعبیر انسان‌شناسی فرهنگی و انسان‌شناسی اجتماعی در میان آنها شایعتر است.

لازم به ذکر است که در خود فضای انگلوساکسون هم بین آمریکا و انگلیس یک تفاوتی هست به این بیان که در حوزه انسان‌شناسی فرهنگی و اجتماعی، جریان آمریکایی بیشتر بر تعبیر انتروپولوژی فرهنگی اصرار می‌ورزد و جریان انگلیسی بر آنترولوژی اجتماعی.

علاوه بر این، جناب آقای فکوری معتقدند استفاده از تعبیر اتنولوژی رو به زوال است و دلیل استفاده نشدن از اتنولوژی این است که این واژهEthnos دارای باری منفی است زیرا تعبیر در اصل به معنای «اقوام کوچنده» بوده و از همان ابتدا با اشاره‌ای به جوامع ابتدایی به کار گرفته شد؛ لذا با مطرح شدن بحث تکثر فرهنگی و دور شدن از وضعیت تفوق‌طلب استعماری قرن 19، استعمال این لفظ به نظر دارای سوگیری ارزشی بوده و کم کم کنار گذاشته شد.

البته سخن ایشان تاحدودی قابل مناقشه است زیرا اولا همین الان با همین عنوان جمعیتهای مردم‌شناس متعددی وجود دارند. به نظر می‌رسد اگر کاربرد این واژه کمتر شده ناشی غلبه فرهنگ آمریکایی در عرصه‌های این رشته (در مقابل جریانهای قاره‌ای) باشد.

برای مطالعه بیشتر:

مبانی انسان شناسی. روح الامینی. ص37؛ تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی. فکوهی. ص12؛ تاریخ انسان‌شناسی (از آغاز تا امروز)، بلوکباشی (مترجم). ص11.

https://en.wikipedia.org/wiki/Ethnology

2) در ایران

به تبع این تشتت در فضای غربی، معادل‌سازی برای دو کلمه آنتروپولوژی و اتنولوژی در ایران فرازو فرودهایی داشته است:

الف) در 1314 فروغی در اولین فرهنگستان ایران پیشنهاد می‌دهد که آنتروپولوژی به «مردم‌شناسی» و اتنولوژی به «نژادشناسی» ترجمه شود با این عنایت که در ادبیات فارسی کلمه «مردم» هم به وضعیت جماعت و توده‌ای اشاره دارد و هم به معنای «انسان» به کار رفته (سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد) (به نقل از بلوکباشی، ص9)

ب) در 1347 غلامحسین صدیقی در شورای وضع و قبول لغات و اصطلاحات اجتماعی پیشنهاد داد که آنتروپولوژی معادل «انسان‌شناسی» و به مفهوم وسیع کلمه (مطالعه عمومی انسان، شامل جسمانی، باستانی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی) به کار رود و در مقابل کلمه اتنولوژی، اصطلاح «مردم‌شناسی» به معنی مطالعه هر یک از نهادهای انسانی (اقتصادی، اجتماعی، دینی، سنتی و فرهنگی) در محدوده معین استفاده شود. (به نقل از روح الامینی، ص38؛ بلوکباشی، ص12)

بحث دوم: فرق جامعه شناسی با انسان‌شناسی و مردم شناسی

جامعه‌شناسی با کلمه socio که از ریشه لاتین socii (به معنای همسر و شریک) گرفته شده از ابتدا در خصوص جوامع صنعتی و مدرن به کار رفت و نوعی نگاه جامعه معاصر به عنوان جامعه برتر در آن اشراب شده است، در واقع در مقام تبیین جامعه امروزی به عنوان حقیقت یک جامعه است و به لحاظ روش هم مثلا تاکید بر مباحث آماری و نظریه‌پردازی‌های علمی برای وضع موجود در آن جدی تر است؛ اما مردم شناسی چنانکه اشاره شد از ریشه ethnos که برای اشاره به جوامع بدوی به کار می‌رفت گرفته شده و تاکید آن بر مشاهده همدلانه و مشارکت بوده است. انسان‌شناسان مدعی‌اند نظریه‌های جامعه‌شناختی نه بر واقعیت خام، بلکه بر بازنمودهای واقعیت تاکید می‌کند و با اصرار بر چارچوب نظری و فرضیه دادن و تست آن در نمونه آماری، عملا دچار تقلیل‌گرایی (کل موضوع مورد مطالعه به فرضیات، و کل جامعه مورد مطالعه به نمونه‌های انتخاب شده) می‌شود؛ اما انسان شناس به ویژه به خاطر بهره‌گیری از روش مشاهده مشارکتی به سراغ متن واقعیت می‌رود و تحلیلهای خود از انسان را به خود متن واقعیت سوار می‌کند و واقعیت انسانی را هم منحصر در جوامع امروزی نمی‌کند. (فکوری، ص11-15)

بحث سوم: نسبت بحث انسان شناسی غربی با بحث انسان شناسی از دیدگاه ما

امروزه برخی مانند آقای فیاض اصرار دارند به این رشته غربی همان مردم شناسی بگوییم و ربطی به انسان‌شناسی ای که ما می فهمیم ندارد. اما به نظر می‌رسد علی‌رغم اینکه به لحاظ روش و نتایج، حق با ایشان باشد اما به لحاظ سوالاتی که در این دو مطرح می‌شود شباهت زیاد است و اگر هر علمی پیرامون یک سلسله سوالات شکل می‌گیرد می‌توانیم بحثهای خود را به نحوی مطرح کنیم که باب گفتگو باز شود. بحث اصلی و هدف اصلی از طرح این درس پرداختن به افق تئوری هایی در انسان‌شناسی است که منجر به کاربرد شود. یعنی بحثهای آنتروپولوژی غربی کاملا ناظر به کاربرد است اما مشکل عمده در حوزه ی انسان شناسی اسلامی نپرداختن به تئوریهای کاربردی در بحث های مربوطه است. لذا اولین نکته این است که سوالات آنها سوالات ما هم هست. مثلا چند مورد سوالات اصلی این رشته را دقت کنید:

1) کتاب «انسان شناسی (کشف تفاوت های انسانی)». کنراد فیلیپ کتاک، ص11: موضوع انسان شناسی بررسی کل وضعیت زندگی بشر، هم از حیث گذشته،حال و آینده؛ و هم از حیث ویژگی های زیست شناسی،جامعه،زبان و فرهنگ.

خوب در همین بخش علامه طباطبایی (ره)در رسائل سه گانه‌شان به بررسی انسان قبل الدنیا،فی الدنیا و بعد الدنیا می پردازد و این همان بررسی انسان در گذشته،حال و آینده است؛ یا اگر مساله زیست‌‌شناسی را همان افق حیات روح در نظر بگیریم، چرا در قبال زیست انسانی حرف نداشته باشیم و هکذا در مورد جامعه و فرهنگ. در مورد زبان هم یک نکته: افقی که در قرآن درباره زبان مطرح است افقی بسیار برتر از حتی شهود است (وحی قرآن عین لفظش الهی است و مرتبه قرآن برتر از حدیث قدسی و لذا فوق مکاشفات پیامبر است) که البته این غیر از افق زبان به عنوان امری کاملا قراردادی است.

2) «انسان شناسی فرهنگی» نوشته دانیل بیتس و فرد بلاک، ص23: چه چیزی مایه پیروزی و تفوق انسان بر سایر موجدات شده؟ درباره آینده نوع انسانی چه گمانی را می‌توانیم بپرورانیم؟ انسانها چرا به لحاظ زیستی این اندازه همانندند اما به لحاظ اجتماعی این اندازه متفاوتند؟

در واقع سوال اول و آخر سوال از ماهیت و حقیقت انسان است که ممیز او از سایر موجودات است و سوال دوم سوال از آینده و معاد بشر.

3) «انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی» جان ماناگن و پیتر جاست (8 و 20). ابتدا که می‌خواهد توضیح دهد می‌گیود اهمیت قوم‌نگاری تنها موضوعی است که همه انسان‌شناسان بر آن اتفاق دارند (یعنی افق را همان مردم‌شناسی معرفی می‌کند) اما وقتی می‌خواهد سوالات اصلی این حوزه را بشمرد می‌گوید: ویژگی منحصر به فرد انسان چیست؟ گروههای مردم (خانواده، طبقه، قبیله و ملت) چگونه شکل می‌گیرند و عامل انسجامشان چیست؟ ماهیت باور، مبادله اقتصادی و خود چیست و چگونه باید بررسی شوند؟

4) «مبانی انسان شناسی» روح‌الامینی، ص21-28: مهمترین سوالات: منشأ انسان چیست؟ منشأ زندگی اجتماعی چیست؟

5) «تاریخ اندیشه ونظریه‌های انسان شناسی» فکوهی، ص329-330: در جمع بندی کتاب ابتدا می‌گوید ما می‌خواهیم به هستی انسان بپردازیم اما نه در بعد فلسفی- دینی، بلکه در بعد زیستی- فرهنگی؛ بعد در صفحه بعد که می‌خواهد موضوع انسان‌شناسی را توضیح دهد می‌گوید: یک تمایل عمیق علمی- انسانی برای ورود به اعماق موجودیت انسان برای درک پنهان‌ترین و مبهم‌ترین زوایای این موجودیت.

بحث چهارم: معرفی مختصری از برخی کتابهای این رشته

برخی از کتابهایی که جریان کلی را معرفی می‌کنند:

1- «مبانی انسان شناسی، گرد شهر با چراغ» محمود روح الامینی(انتشارات عطار،تهران 1368). از اولین کتابها در ایران. معرفی مختصر و مفیدی از کلیت این عنوان و شاخه های مربوطه

2- «انسان شناسی، خاستگاهها، مفاهیم، آثار و دانشمندان» (ترجمه علی رضا خدامی) (تهران: انتشارات فصل نو، 1386) . عنوان مولف را نوشته: شارل هانری فاورو، اما در اصل وی سرویراستار مجموعه دایره المعارف معاصر (به زبان فرانسوی) بوده که مترجم این مدخل با عنوان انتروپولوژی را ترجمه کرده و در ادامه فرهنگ اصطلاحات انسان‌شناسی نوشته است. اصل مطلب 24 صفحه است که حداقل چیزی است برای جلسه بعد مطالعه شود.

3-«تاریخ اندیشه ونظریه‌های انسان شناسی» ناصر فکوهی. (تهران، نشر نی 1381) خیلی کتاب خوب و جامعی است. وقتی کسی آن را با کتاب بعدی تطبیق می‌دهد گمان می‌کند که ایشان ناظر به آن کتاب این را نوشته البته بسیاری از بحثها را اضافه کرده و منابع فراوانی را علاوه بر آن دیده اما سیر بحث و رئوس بحثش همان است و مطالعه آن برای اینکه انسان در فضای کلی این رشته قرار بگیرد از بقیه کتابها بهتر است.

4. «تاریخ انسان شناسی (از آغاز تا امروز)» توماس هیلند اریکسون و فین سیورت نیکسون. ترجمه علی بلوک باشی. (تهران گل آذین، 1387) اصل اثر مال 2001 است و در قبلی اشاره ای شد.

برخی از کتابهایی که عمدتا مطالب این رشته را معرفی می‌کنند:

1- «انسان شناسی فرهنگی» نوشته دانیل بیتس و فرد پلاگ، ترجمه محسن ثلاثی (تهران: علمی، 1375) این کتاب مخصوصا در حوزه انسان‌شناسی فرهنگی جزء متون اصلی به حساب می آید که وارد مسائل شده است

2) «انسان شناسی (کشف تفاوت های انسانی)». کنراد فیلیپ کتاک، ترجمه محسن ثلاثی (تهران: علمی، 1386) معرفی نسبتا جامعی از مباحث حوزه‌های مختلف انسان‌شناسی ارائه داده و ظاهرا جزء متون اصلی این رشته است.

3) «انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی» جان ماناگن و پیتر جاست (از مجموعه مختصر مفید، نشر ماهی، 1389) اصل اثر مال 2000 است، کتابی مختصر با رویکرد آمریکایی که جذابیت این رشته را منعکس می کند فقط ناظر به شاخه انسان شناسی فرهنگی و اجتماعی.

4-«انسان شناسی عمومی» اصغر عسکری خانقاه و محمد شریف کمالی.(تهران: انتشارات سمت، 1378) هم مشتمل بر انسان‌شناسی زیستی است و هم انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی. با اینکه توسط انتشارات سمت و در سال 1378 نوشته شده و انسان انتظار دارد کاری بهتر از غربیها باشد و لااقل کاملا ترویح اندیشه های غربی محض نباشد اما متاسفانه چنین است و اتفاقا به نظر می‌رسد که خیلی از اطلاعات مولفها هم قدیمی باشد یعنی حتی در مقایسه با کتاب آقای فکوهی بسیاری از اطلاعات مولفان از نیمه اول قرن بیستم جلوتر نیامده است.

In reply to حسین سوزنچی

پاسخ: خلاصه بحث

از عباسعلی کمال در
سلام عليكم

از استاد محترم حاج آقاي سوزنچي، بابت ايجاد دسترسي حقير به سيستم يادگيري الكترونيكي كلاس انسان شناسي اسلامي متشكرم.
از آقاي آقاجاني هم بابت خلاصه بحث جلسه اول متشكرم.
از اين كه دير، نسبت به مباحث جلسه اول طرح سوال مي كنم عذرخواهم. تازه امروز موفق شدم صوت جلسه اول را از سايت دريافت كنم.

اما جلسه اول را كه گوش دادم يك سوال - هرچند ساده- برايم مطرح شد كه به نظرم به صورت پراكنده و نه كامل، پاسخ آن در كلاس مطرح شده و البته در خلاصه بحث نيز نيامده است. سوال و پاسخ احتمالي آن را جهت نقد و بررسي مطرح مي كنم.

مقدمه:
استاد؛ شما در ابتداي مباحث اصول عقايدتان، با فرض دغدغه زندگي مطلوب و سوالمندي انسان سليم و عاقل، مطرح مي كنيد كه :
اولين و مهم ترين سوال زندگي ما چيست؟
اولين سوال اين است كه چه كار بايد بكنيم؟
براي فهم اين سوال بايد :
1. غايت مان را بشناسيم كه كجا بايد برويم.
2. موقعيت كنوني خودمان را بشناسيم كه كجا هستيم.
3. با شناخت اين دو، راه را بشناسيم كه چگونه حركت كنيم.

سوال:
اما منِ نوعي، به عنوان دانشجوي درس «انسان شناسي اسلامي و مباني معرفت ديني» دوره كارشناسي ارشد «مديريت راهبردي فرهنگ»، يا ... چه بايد بكنم كه ناظر به آن، با مباحثي تحت عنوان "انسان شناسي" درگير مي شوم؟

اين سوال وقتي پررنگ مي شود كه :
از طرفي، به مباحث Anthropology مي پردازيد و با بيان جملاتي از كتاب برخي از انديشمندان غربي، درصدد به تصوير كشيدن حوزه اي مطالعاتي در غرب هستيد كه البته مطلوب نمي دانيد (مسائل، پاسخ ها،‌ يا هر دو را).
از طرف ديگر، در طرح مباحث انديشمندان اسلامي، مثلا دغدغه آيت الله مصباح يزدي را جايي دغدغه اي كلامي مي دانيد (طرح مسأله شفاعت)، مباحث علامه طباطبايي در رسائل انسان را هم در محدوده اي مي بينيد كه نياز به بسط در بعد كاربردي دارد.
از جهت سوم، به مقايسه اين دو حوزه مطالعاتي روي مي آوريد.
ناظر به حوزه اي از مباحث به عنوان مطلوب كلاس صحبت مي كنيد كه در آثار فعلي، وجود ندارد و آن مباحث مطلوب، نياز من نوعي را به لحاظ آموزشي تأمين مي كند.

من چه كار بايد بكنم؟

پاسخ هاي ممكن و تأثير آن در پيگيري مباحث :

آيا من نوعي قرار است به مديريت فرهنگي جامعه اي غربي همت گمارم؟ خير.
پس مطالعه صرف آثار ترجمه اي و بسياري از انسان شناسان داخلي، جهت پياده سازي آن در مديريت فرهنگي و برنامه ريزي فرهنگي جامعه ايران، كاروي‍ژه من نيست.

آيا من نوعي قرار است به بسط مباحث كلامي و انسان شناسي فلسفي از منظر اسلام بپردازم؟
چون مبسوط بحث شده است و حدود 70 سال پيش، علامه طباطبايي در تبريز، رسائلي را در باب انسان نوشته كه به نظر مي رسد باز توليد چنين محتوايي يا مشابه آن در زمان كنوني، رسالت من نوعي نيست حتي اگر بتوانم.

آيا من نوعي، مي بايست در عرصه برنامه ريزي و مديريت فرهنگي جامعه اي ديني وارد شوم كه دين در آن جامعه ظهور دارد و انسان هايي درگير با شريعت؟

1. بله. پس با مباحث غربي ها آشنا شوم تا مسائل شان (مان) را بشناسم و با استمداد از مباحثي نظير مباحث علامه طباطبايي تلاش كنم پاسخ گوي آن مسائل از منظر انديشه ديني باشم. (يكي از پاسخ هايي كه در كلاس مطرح شد.)
اما مساله چيست؟ صورت علمي مشكل. مشكل چيست؟ شكاف بين وضعيت مطلوب و وضعيت موجود. وضعيت مطلوب چيست؟ آنچه بايد باشد. وضعيت موجود چيست؟ شناسايي آنچه هست در افق وضعيت مطلوب.
تفاوت وضعيت مطلوب جامعه ديني و جامعه غربي،‌ به تفاوت تحليل وضعيت موجود هر دو جامعه و بالتبع به تفاوت مسائل آن دو منجر مي شود.

2. بله. اما هر گونه اقدام جهت برنامه ريزي و مديريت فرهنگي از رهگذر نظريه است. از ق‍بَل نظريه است كه به توصيف (describe)، فهم (understand)، تبيين (explain)، و حتي تغيير (change) فرهنگ، مسائل و موضوعات آن مي پردازيم. (در كلاس به گونه اي اشاره شد.)
پس بومي سازي مسائل، در قالب مواجهه انتقادي با نظريات غربي به عنوان يك گام مهم مطرح مي شود.
پس در اين برهه، مواجهه انتقادي يكي از ضرورياتي است كه من نوعي مي بايست بدان ممهّز شوم.
پس توانايي واكاوي مسائل و موضوعات Anthropology درگير در برنامه ريزي و مديريت فرهنگي جامعه ايران با توجه به افق مطلوب، نياز اصلي من نوعي است.
پس مثلا با هدف ترسيم وضعيت مطلوب و افق مطلوب جامعه ديني و انسان، مباحث رسائل انسان علامه را پيگيري مي كنم هرچند انسان شناسي و هستي شناسي همچون مباحث غربي تفكيك نشده اند.
از طرفي به مطالعه مباحث كاربردي برنامه ريزي و مديريت فرهنگي كنوني كشور پرداخته و نظريات انسان شناختي غربي مورد استفاده را به تناسب پيگيري مي كنم جهت نقد و نقادي.

پاسخ دوم و تأثير آن در پيگيري مباحث، پاسخ احتمالي حقير به سوال مهم «چه كار بايد بكنم؟» بود.
اگر بپذيريم طرح و پيگيري مباحث "انسان شناسي" در قالب آموزش براي من نوعي، كمي متفاوت مي شود. اين گونه نيست؟
In reply to حسین سوزنچی

پاسخ: خلاصه بحث

از عباسعلی کمال در
البته در خلاصه بحث مطرح شده است كه :

«بحث اصلی و هدف اصلی از طرح این درس پرداختن به افق تئوری هایی در انسان‌شناسی است که منجر به کاربرد شود. یعنی بحثهای آنتروپولوژی غربی کاملا ناظر به کاربرد است اما مشکل عمده در حوزه ی انسان شناسی اسلامی نپرداختن به تئوریهای کاربردی در بحث های مربوطه است. لذا اولین نکته این است که سوالات آنها سوالات ما هم هست.
مثلا چند مورد سوالات اصلی این رشته را دقت کنید:
1) کتاب «انسان شناسی (کشف تفاوت های انسانی)». کنراد فیلیپ کتاک، ص11: موضوع انسان شناسی بررسی کل وضعیت زندگی بشر، هم از حیث گذشته،حال و آینده؛ و هم از حیث ویژگی های زیست شناسی،جامعه،زبان و فرهنگ.
خوب در همین بخش علامه طباطبایی (ره)در رسائل سه گانه‌شان به بررسی انسان قبل الدنیا،فی الدنیا و بعد الدنیا می پردازد و این همان بررسی انسان در گذشته،حال و آینده است؛ یا اگر مساله زیست‌‌شناسی را همان افق حیات روح در نظر بگیریم، چرا در قبال زیست انسانی حرف نداشته باشیم و هکذا در مورد جامعه و فرهنگ.»

نسبت آنچه غربي ها «انسان شناسي» مي نامند با آنچه ما «انسان شناسي» مي ناميم چيست؟ آيا هر دو در يك سطح و در يك ساحت هستند؟ به نظرم پاسخ دقيق به اين پرسش در نحوه باز كردن باب گفتگو بين اين دو حوزه مطالعاتي، موثر است.

هم چنين در خصوص مثال مطرح شده كه

«رسائل سه گانه علامه به بررسي انسان قبل الدنيا، في الدنيا و بعد الدنيا» مي پردازد و اين همان بررسي انسان در گذشته، حال و آينده است»،‌

حسب فهم حقير، «انسان قبل الدنيا»، «انسان في الدنيا» و «انسان بعد الدنيا» داراي تقدم و تأخر زماني نيستند بلكه داراي تقدم و تأخر رتبي هستند و «دنيا» نه مقسم است و نه حتي قسم. بعضي اساتيد بيان مي كنند كه مقسم در اين سه رساله، خود انسان است.
In reply to عباسعلی کمال

پاسخ: خلاصه بحث

از حسین سوزنچی در
سلام علیکم
خیلی متشکرم از دقتهای شما و نیز از نکاتی که تذکر داده اید.
مطلب اول شما موضوعی است که انشاءالله در جلسه سوم بدان خواهم پرداخت (یعنی اینکه چگونه و از چه زاویه هایی می توان بین آنتروپولوژی غربی و مباحث خودمان ربط و نسبتی برقرار کنیم. آن زاویه که فرموده اید (ترسیم وضع مطلوب و از آن زاویه سراغ وضع موجود رفتن) بنوعی مطرح خواهد شد با ملاحظاتی بیشتر، انشاءالله.
اما در مورد رسائل سه گانه علامه و بررسی انسان در گذشته و حال و آِنده، قطعا افق بحث متفاوت است اما عرض حقیر این است که صورت مساله یکی است که در دو افق متفاوت دارد مطرح می شود. همه درباره حقیقت انسان قبلا، الان، و بعدا، دارند بحث می کنند؛ اما یکی تحلیل قبل . بعدش صرفا در افق مادی زمانی است و دیگری در افق وجودی. انشاءالله در مباحث کلاس به این نکته هم اشاره خواهد شد.
التماس دعا
In reply to حسین سوزنچی

مقدمات

از عبدالحمید بیات در
بسم الله
سلام علیکم
ضمن تشکر از بابت لطفی که به بنده کردید و پوزش از تاخیر در پیوستن به بحث، با توجه به خلاصه بحث به نظرم در مقدمه بحث جای دو نکته خالی است.
1. تدقیق معنای «انسان» و «مردم»: تا پس از آن بتوانیم آن را «بشناسیم». در واقع آن جه ما به عنوان «انسان» می شناسیم، با آن چه تمدن غرب به عنوان انسان می شناسد، دو موجود کاملا متفاوت هستند! گزارش های مردم نگارانه ای که غربیان از قبایل بدوی افریقایی داده اند، به وضوح نشان می دهد که آنها اساسا انسان را فرزندان میمون داروین می دانند. کتاب «شاخه زرین» عریان ترین گزارش های مردم نگاران غربی را با ظاهری کاملا شیک و مجلل نشان می دهد...
طبعا بحث درمورد تعریف ما از انسان و مردم، برچسب «ایدئولوژیک» بودن را نثارمان خواهد کرد؛ اما نمی توان از این حقیقت پنهان در لابلای متون انسان شناسی غربی نیز به سادگی عبور کرد که آنان تعریف ایدئولوژیک خود از انسان را پیش فرض گرفته اند
2. تاریخ آنتروپولوژی و اثنوگرافی: تاریخ علم مردم شناسی از تعریف واژگان ان بسیار مهم تر است چرا که بدون توجه به آن، نمی توان ماهیت این علم را درک کرد. این علم مولود شوم استعمار است و دقیق ترین گزارش های مردم شناسی، توسط بهترین و رذل ترین جاسوسان استعمار نوشته شده است. حتی فراز و فرود این علم در کشورها نیز، تابعی از نفوذ استعماری آنان می باشد. فرانسه و انگلستان دو کشوری بودند که اهداف استعماری متفاوتی را دنبال می کردند و به همین دلیل رویکردهای مردم نگاری و قوم نگاری انان نیز متفاوت شده. با افول قدرت استعماری فرانسه در کشورهای فرانکوفیل، این علم در فرانسه تضعیف می شود و انگلوساکسون ها به واسطه ادامه قدرت استعماری شان، همچنان این علم را زنده و پویا نگه داشته اند.
در واقع می توان گفت جامعه شناسی برای تئوریزه کردن مدرنیته بنا شد و مردم شناسی برای تحقیر و نفوذ در کشورها و قبایل کشورهای غیرمدرن. به همین دلیل جامعه شناسی نگاهی کلان، ایستا و محافظه کار دارد؛ اما مردم شناسی کاملا خرد، جزیی، دقیق و از بالا به پایین دارد.
حتی می توان گفت سوال اصلی قوم نگاری و مردم شناسی این است: «چگونه می توان در بستر فرهنگی - اجتماعی مورد مطالعه،منافع کشورهای استعمارگر را تامین نمود؟»
***
جالب است که در شرایطی که قدرت منطقه ای و جهانی انقلاب اسلامی در حال بسط و گسترش می باشد، سوالات مردم نگارانه برای یاری جبهه حق نیز افزایش یافته و خلا نگاههای دقیق منطقه ای و محلی برای صدور انقلاب به وضوح درک می شود.
به نظرم انقلاب اسلامی به لحاظ تئوریک به مرحله ای رسیده که باید در مردم شناسی و قوم نگاری هم انقلابی جدید به راه بی اندازد...