loader image
پرش به محتوای اصلی
خانه

یادداشتهای انسان فی الدنیا

یادداشتهای انسان فی الدنیا

از حسین سوزنچی در
Number of replies: 0
بسم الله الرحمن الرحیم
متن ذیل یادداشتهای تدریس سال قبل حقیر برای شرح رساله انسان فی الدنیا است که پیش از شروع جلسات آماده شده و تقدیم می شود و انشاءالله محور بحثهای جلسه دهم (و شاید یازدهم) قرار خواهد گرفت:

رساله انسان فی الدنیا علامه طباطبایی

فصل 1

1. هر موجودی حقیقی خارجی از ابتدا تا انتها وجودش یک واحد است من حین یظهر فی الوجود ثم یدیم بقائه و حیاته المختصۀ به حتی ینتهی الی البطان و العدم

2. این وجود واحد منحل می‌شود به:

الف) امر ثابت فی نفسه کالاصل: ذات (انا)

ب) امور اُخر تدور علیه و تقوم به کالفرع و تتفرع علیه الاصل = عوارض و لواحق

تبصره: مجموع اینها نظام جزیی در موجود جزیی است و مجموع اینها نظام کل است.

3. موجود حقیقی (ذات) از زمان ظهور در عالم وجود، عوارضش به او ملحق می‌شود و با لحوق عوارض، استکمال پیدا می‌کند.

4. لحوق عوارض به ذات، ‌به اقتضای ذات نسبت به آنهاست (یعنی اگر مانعی نباشد همه عوارضش به او می‌رسید)

لحوق العوارض بالذات باقتضاء مامن الذات لها،‌ بمعنی ان الذات لو وضع وحده من غیر مانع تبعه عوارضه بارتباط معها فی الذات

5. این اقتضای ذات نسبت به عوارض در انسان،‌مقرون به علم است (ان هذا الاقتضاء من الذات لعوارضه مقرونۀ فی الانسان بالعلم)

نتیجه : استکمال انسان در لحوق عوارضش مقرون به علم است؛ بدین صورت که ملایم و غیر ملایم را با علم و ادراک تمییز می‌دهد و آنگاه اراده می‌کند: به سمت ملایم می‌رود و از ناملایم فرار می‌کند.

[6. مقدمه‌ای که اول آورده: معانی نزد ما (صور علومنا الذهنیة) دو قسم است:

الف. حقیقی ـ مطابقی بها و معها دارد (مطابقه بهما و معما بحیث انها فی نفسها کذلک سواء انتزعنا منها تلک المعانی و تتعلقناها بها و اوقعنا علیها هذه المعانی اولا

ب) اعتباری ـ بدون مطابق خارجی و وابسته به فرض معتبر، یعنی ذهن برای آن‌ها خارجیت وهم می‌کند، البته با استعانت از خارج: [«اعطاء‌حد الامور الخارجیه لها»:‌ نوقعها علی الامور الخارجیه بحیث لو اغمضنا و قطعنا النظر عن التعقل و التصورلم یکن لها فی الخارج تحقق و لا لها وقوع]

7. وقتی انسان ادراک ملایم و غیر ملایم کرد، صورت ذهنی‌ای به نام ضرورت یا امتناع (که آن را از ادراک ضروری خارجی گرفته (مثلا از نسبت شخصه الی شخصه او بعض اجزاء شخصه الی شخصه) ) را قرار می‌دهد بر آن. (از اولین اقتضای مذکور، وجوب و از عدم آن و حالت اباء، حرمت اعتبار می‌گردد) و این اعتبار اول، مانند ماده اولی برای تمام اعتبارات بعدی است.

8. انسان بخاطر تفنن احتیاجات زندگی‌اش و موانع پیش روی برآوردن آن‌ها مضطر به زندگی اجتماعی می‌شود

الف. نیاز به تفهیم و تفهم ــ استفاده از لفظ:‌ حتی یصیر اللفظ وجودا لفظیا للمعنی لا یلتفت عند استماعه الا الی المعنی

ب. تشریک مساعی و اختصاص آنچه آماده کرده به خود ــ اعتبار ملکیت که ریشه‌اش در اختصاص است و نیز اعتبار زوجیت (همچنین احتیاج هر کس به آنچه در دست دیگران است: اعتبار معاملات و سپس اعتبار پول)

ج. میل انسان به تخصیص منافع به خود ــ ظلم و تعدی ــاعتبار ریاست و قانون

9. این اعتباریات به لحاظ کثرت احتیاجات دامنه و سیعتری می‌یابد تا در جمیع شئون کلی و جزیی انسان اجتماعی سرایت می‌کند و لذا زندگی او محفوف به معانی و همیه (که حقیقتی در خارج ندارد) گشته که انسان در زندگی خویش دائما همین معانی اعتبار یه را دنبال می‌کند ولی آنچه در خارج واقع می‌گردد همان امور حقیقیه خارجیه است

10. پس: انسان در نشئه طبیعت ،‌تعلق تام به معانی سرابی و وهمی دارد که متوسط بین ذات و کمالات لاحقه به اویند. (این معانی وهمیه (اعتبارات) واسطه بین او کمالاتش می‌شود) هی المتوسطه بین ذاته الخالیه عن الکمالات و بین الکمالات الطارئة اللاحقه بذاته.

[خلاصه فصل: تکامل از طریق لحوق عوارض به ذات است. در غیر انسان اقتضاء ذات نسبت به عوارض در جلب عوارض کافی است اما در انسان مقرون علم است و محتاج اعتبار کردن و این اعتبار است جمیع شئون زندگی او را احاطه می‌کند.[1]

هدف فصل: تبیین اینکه چرا انسان اعتبار می‌کند و چگونه با این اعتبار کردن، مسیر کمالی خود را طی می‌کند و از مرتبه «قبل الدنیا» به مرتبه «بعدالدنیا» وارد می شود.]

فصل 2

1. الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی، الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی:

خدا بعداز خلقت اشیاء (اتمام ذات اشیاء)، ‌برای آن‌ها تقدیری معین نموده (تفصیل خصوصیات وجودی‌شان کل شی فصلناه تفصیلا) و سپس آن‌ها را به خصوصیات مقدره هدایت می‌کند. این هدایت به این نحو است که اقتضاء ذاتی نسبت به کمالات وجودی شیء را در شیء قرار می‌دهد و این همان نظام حقیقی است

2. خلقنا الانسان فی احسن تقویم ... :

انسان پس از تکمیل خلقتش (احسن تقویم) [مراتب قبل الدنیا و اعطاء ظرفیتها] به اسفل سافلین رد می‌شود که همان زندگی دنیایی است. (استثنای مومنین هم منقطع است زیرا فرمود لهم اجر غیر ممنون و این در دنیا غیر متحقق است) + آیات دیگر (الیه یصعد الکلم الطیب، ثم ننجی الذین اتقوا، یرفع الله الذین آمنوا، لو شئنا لرفعناه بها، و ...)

3. انما الحیاۀ الدنیا لعب و لهو ... و فی الاخره عذاب شدید و مغفره:

زندگی دنیوی حقیقتش لعب (فعلی که غایتش خیالی است: اعتباریات) و لهو (‌آنچه به خود مشغول می‌سازد و مایه غفلت از غیر می‌شود: اصل قرار دادن اعتبار) است. زندگی دنیایی (= تعلق نفس به بدن و توسیط بدن در تحصیل کمالات) انسان را از هر چیزی، به خویش مشغول می‌کند. روح، خود را همان بدن می‌داند (قلمداد می‌کند) و حال و هوای او از عالم فوق (غیر عالم اجسام) منقطع می‌شود و همه عالم قبل را فراموش می‌کند و در هر چیزی دنبال مقاصد وهمیه می‌رود که اشباعش نمی‌کند. (خدا زمین را زینت [زینت: شیء جمیلی که همراه شیء دیگر می‌کنند تا آن را مطلوب کنند] کرده که مقصود انسان شود: لنبلوهم)

پس حیات دنیوی باطنش عذاب یا مغفرت و رضوان است: اگر مقصد دنیا شود ثمره‌اش هلاکت است و اگر آخرت شود سعادت: (من کان یرید حرث الدنیا ...و من اراده الاخره و سعی لها سعیها ...)

4. ولو تری اذ الظالمون... ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم ... ضل عنکم ما کنتم تزعمون

پس حیات دنیوی سرابی خیالی است (همه اعضاء وقوایش اسبابش اعتباری و وهمی است و وهمی بودنش با مرگ معلوم می‌شود) - که البته تحتش اموری حقیقی است- و هرکس تک و تنها به سمت خدا برمی‌گردد و اعضا و قوا و اسبابی که بدانها تکیه می‌کرد را رها می‌کند و می‌یابد که همگی اعتبارات وهمی‌ و فریب (غرور) بوده‌اند: فلاتغرنکم الحیوه الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور، ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور، انما هذه الحیوه الدنیا متاع و ان الاخره هی دار القرار، انما مثل الحیاه الدنیا کماء ...فجعلناها حصیدا کان لم تغن بالامس

5. علیکم انفسکم لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم

پس هر کس از نفس خویش به غیر خویش مشغول شود گمراه و سرگردان و هلاک خواهد شد (فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیر فی الظلمات.) چرا که انسان حیاتی در غیر ظرف نفس و وعاء وجودی خویش ندارد.

[جمع بندی و نتیجه گیری فصل: پس ما در دنیا و عالم اعتبار وارد می‌شویم برای اینکه امتحان شویم که آیا می‌توانیم بفهمیم همه اینها اعتباری است و علم و قدرت فقط از آن خداست یا خیر:

اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْما (الطلاق : 12)

وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُم‏ (الأنعام : 165)

الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (الملك : 2)

وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (هود/7)

و همه چیزهای اینجا اباطیلی است که از دست می رود:

ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم، لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون، فجعلناها حصیدا کان لم تغن بالامس، انا لجاعلون ما علیها صعیدا جرزا، متاع الغرور،

كَأَنَّ الصَّيْحَةَ قَدْ أَتَتْكُمْ وَ السَّاعَةَ قَدْ غَشِيَتْكُمْ وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ قَدْ زَاحَتْ‏ عَنْكُمُ الْأَبَاطِيلُ‏ وَ اضْمَحَلَّتْ عَنْكُمُ الْعِلَلُ وَ اسْتَحَقَّتْ‏بِكُمُ الْحَقَائِقُ وَ صَدَرَت بِكُمُ الْأُمُورُ مَصَادِرَهَا (نهج البلاغه، خطبه 157) ]

جمع بندی دو فصل: روح با ظرفیتی اعظم از ملائکه آفریده می‌شود و عوالمی را طی کرده است و به عالم دنیا نازل می‌شود. در این روح، اقتضاء‌نسبت به کمالاتش قرار داده شده است در عین حال،‌حرکت کمالی انسان مقرون به علم حصولی است و از طریق اعتبار انجام می‌شود.

چون دوراهی شقاوت و سعادت دارد و نیز دنیا را زینت داده‌اند که مقصود خود بپندارد و خود را مادی بداند، پس دو مسیر این مطرح می‌شود که یکی سرابی است و دیگری حقیقی.

سه مولفه اصلی تحلیل انسان

الف) فطرت، از عالم امر بودن و نازله بودن حقیقت وی

ب) ترکیب یا بدن و ورود در عالم دنیا

ج) اختیار و امکان دوراهی و حرکت با مکانیسم اعتبار (وهمیات را: الف- حقیقت می‌پندارد ؛ ب- فقط وسیله گذر قرار می‌دهد)



[1] . [ـ علوم انسانی (اجتماعی) می‌کوشند با شناسایی و نظم دادن به این اعتبارات، نظمی بر زندگی انسان حاکم کنند.

ـ نظم اساسا با غایتش شناخته می‌شود (شهید مطهری: مساله اصلی در برهان نظم، وجود غایت (هدفمندی) است.

- فلسفه چه کاری می‌تواند انجام دهد در این عرصه؟

الف. در شناسایی مکانیسم‌های این اعتبارات و تفاوت‌های آن‌ها با واقعیات (یکی از کارایی فلسفه تفکیک امور حقیقی و اعتباری است) اگر معرفت شناسی را عین وجود شناسی دانستیم

ب. شناسایی غایت حقیقی انسان (انسان شناسی فلسفی)

ج. درک ناممکن بودن حل این مسأله توسط خود انسان بتنهایی ـــ نبوت ـــ ضرورت فقه ــــ جایگاه فقه درعلوم انسانی]