۴- فی صفات یوم القیامة
- صفاتی به قیامت نسبت داده شده که ظاهرا مختص قیامت نیست، مانند:
۱- يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ، لایکتمون الله حدیثا
۲- ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكيرٍ، ما لکم من الله من عاصم
۳- يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ
4- لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، الملک یومئذ لله
چرا؟
چون تقطع اسباب رخ میدهد.«...رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»، چیزی در چیزی موثر نیست و چون انقلاب ماهیات محال است پس آنچه رفع می شود وجودات سرابی آنهاست و فقط نسبت آنها به خدا(که واقعی است) میماند. شاهد دیگر «...وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ»
- لذا در آیات و روایات:
· هم زمان و مکان نفی شده (...عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَات...[1]) یا اینکه مجیب غیرخدا نفی شده (فَلَا يُجِيبُهُ مُجِيبٌ- فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ الْجَبَّارُ مُجِيباً لِنَفْسِه...)،
· و هم هردو اثبات شده (و ذلک بعد اربعمأئه سنة لا خلق فیها...) (ثم تنطق ارواح انبیائه و رسله فیقولون لله الواحد القهار)
جمع این دو دسته به این است که: وجود قائم به حق آنها باقی است وجود فی نفسه آنها که باطل بوده بطلانش آشکار میشود.
[شاید بتوان گفت مرتبه نفخ صور و فاصله دو نفخه مرتبه فناء است( هیچ هویتی، هویت خود را نمیابد و بطلان فینفسه امور آشکار میشود) و مرتبه بعد نفخه احیاء مرتبه بقای بعد از فناست.(همه مییابند خود و دیگران را و البته هیچکاره بودنشان را)]
- همه متوجه باطل بودن ادعاهای دنیوی میشدند: ...بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئا...
- چون اسباب مرتفع میشود، هر حجابی که چیزی را از چیز دیگر محجوب کند مرتفع میگردد: لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ
اشکال: اگر حجابی نیست، پس «كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» چیست؟
پاسخ: اولا نفی از اینها دال بر تشریف خاص حاصل برای مومنین است که عدم حجاب برای مومنان جزای اعمالشان است، ثانیا و مهمتر اینکه چون آخرت باطن دنیاست پس هر مصداقی در دنیا، ظهور مییابد از جمله هر وضعیت و عملی همچون محجوب بودن آنها از حقیقت. [در ادامه توضیح میدهد که کفار هم در رحمتند (چون چیزی خارج از رحمانیت خدا نیست) و هم در رحمت نیستند (باطن را درک نمیکنند)]
- چون باطن بر ظاهر احاطه دارد، قیامت محیط به دنیاست و هرچه در ظاهر هست در موطن باطن موجود و حاضر است. لذا: اولا قریب است، «وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ » و ثانیا کلمه الهی آن را موجل کرده: « وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ [2] مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ».
- ظهور باطن و بطلان ظاهر= ظهور حق سبحانه= بلوغ الکل الی غایة الغایات من سیرهم «ان الی ربک المنتهی»، «الی الله تصیر الامور»
[نکته مهم: غایات مطلوب حقیقی انسانی را باید در بحث معاد جست. ثمره کاربردی این بحث در انسانشناسی]
- سوال «مَتى هذَا الْوَعْدُ؟» نشان میدهد گمان آنها اینست که معاد امری زمانی در سلسه زمانیات است. چون نمیفهمند فرمود: انما علمها عندالله[3]، نه به این معنا که بخاطر مصلحتی مخفی کرده، بلکه یعنی علمی است که امکان بروز از عندالله (بروز به معنای زمانی) که شما میخواهید ندارد لذا ادامه داد لکن اکثرالناس لا یعلمون.
- چون حجب برداشته میشود همه نورانی میشوند. (ظلمت کافران و هکذا دروغ گفتن آنها «انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ» ، «...فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ...» ، «ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» و اموری از این دست، همگی ثمره و باطن عمل خودشان است)
نکته: همه معادلات دنیوی در قیامت به هم میریزد:
- «...لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»،
«...يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَة وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ» ،
«يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»
آنچه که در دنیا انجام میدهیم یا در إزاء بدهبستانی (بیع، عدل) است؛ یا به خاطر دوستی و یاری همدیگر (خلت، نصرت) است یا در إزاء شفاعت (سببهایی که با خودمان شریکشان میکنیم و به نتیجه میرسیم) یا اینکه کسی کلا عهدهدار و مسول کار کس دیگری میشود (تجزی نفس عن نفس، تملک نفس لنفس). همه اینها روز قیامت هیچکارهاند. آنچه کاره است فقط عمل خود و شفعای باذن الله هستند که در ادامه بحثش خواهد آمد.
۵- معاد جسمانی(فصل فی قیام الانسان الی فصل القضاء)
برهان عقلی: چون معاد رجوع اشیاء به تمام ذات الی ما بدأ منهاست، هرچیزی که ذو مراتب است با تمام مراتبش میآید، پس لحوق بدن به نفس ضروری است، با این فرق که آنجا نشأه کمال و حیات است پس بدن هم حیّ نورانی است، نه اینکه عامل اختفاء و غیبت باشد: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» [بنابراین موجودی که آخرتی نباشد حیات واقعی ندارد و به تعبیر قرآن و روایات، اموات غیر احیاء یا اموات بین الاحیاء هستند. و همچنین اینکه اعضای بدن شهادت میدهد پس اجزای بدن در همین دنیا آخرتی بودند چون تحمل شهادت کردند.]
- نکته: در تعابیری مانند «بدلنا امثالهم»، «ان یخلق مثلهم»، «مثل» در این موارد به معنای «مثل» فلسفی (افراد مختلف تحت نوع واحد) نیست وگرنه پاسخ ملحدین داده نشده، بلکه مثل بیان لطیفی از «عین» است شبیه لیس کمثله شیء.
کلمه جنت حدود۳۰۰ آیه در قرآن آمده که در همه سور آمده غیر از 20 سوره، که 18 تای آن از سور قصار است و دوتای دیگر، سورههای ممتحنه و منافقون میباشد. [اینکه در این دو سوره اسمی از جنت نیامده جای تامل دارد خصوصا که سوره ممتحنه هم موضوع اصلی اش همان مساله نفاق است.]
درباره جنت علامه چند نکته مهم را تذکر میدهند که فهرستوار اشاره میشود:
- ارتباط خاصی بین ارض و جنت هست. مهمترین آیهاش: « أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ » و این آیه نیز جای تامل دارد: «...قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً»
- البته این ارض، تبدلی یافته است: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات...» و این تبدلش همان بروز نسبتش با خداست: «...وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها...» ، «...وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ...»
[علامه این را نفرموده و به نظرم باید این را هم اضافه کرد که بین ارض و جهنم هم ارتباط جدی هست: «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» ظاهرا همان بحث حقیقت باطنیه است، یعنی ارض، در اینجا مظهر جهنم دانسته شده است]
- تطهیر جنت به نحوی که: لاخوف علیهم و لا هم یحزنون، هیچ خوف(مکروه محتمل، لذا ناظر به آینده) و حزن(مکروه واقع و بالفعل، لذا ناظر به گذشته) در آن نیست
- هر لذتی بخواهند هست «...لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» ، «...وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ» ؛ ورای این هم هست که آنهم چند مرتبه دارد:
· فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ= چون جزاء است بالاترش هم هست:
· لدنیا مزید: فوق مشیت آنهاست پس تحت مشیت قرار نمیگیرد چون از سنخ امور محدود نیست شاید همان الی ربها ناظره است.
- رحمت جنت است؛ بلکه جنت یکی از مراتب رحمت است «...ءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ» ؛ «...ْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» ، «... إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ» = «...وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ»
۱۵- بحث نار(جهنم)
- اهل نار محروم از حیات حقیقی اخروی: یئسوا من الآخره + الدار الآخره لهی الحیوان =ï اصل عذاب به غفلت برمیگردد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ... أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»
- البته آنها در رحمت هستند اما محرومند چون رحمت در باطن حجاب است و آنها در ظاهرند و کورند و درک ندارند لذا عذاب میبینند: «...باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» ،[شاهد دیگری که علامه نیاورده: يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَعَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا]
[با توجه به این مطالب دنیا شد حقیقت سرابی که با توجه به این حقیقت سرابی، در تئوری «ساخت اجتماعی واقعیت» فقط سراب تحویل می دهد و بیش از این در این دنیا خبری نیست.]
- تمام اینها سراب اوهام است، نه حقیقت: لمحجوبون، اعمالهم کسراب بقیعه، و ... ؛ لذا همان باطن دنیاست: «ان منکم الا واردها»، «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ»
16- عمومیت معاد
- آسمان و زمین و هرچه نازل شده، اگر بیغایت باشد، باطل خواهد بود.
- مواردی که تصریح شده: دابه و طیور (امم امثالکم)، وحوش، معبودهای بیجان، برخی حیوانات خاص، تقاص ظلم شاخدار به بیشاخ، مار و عقرب و .. در عذاب کردن، [سوال: حشر سایرین از چه باب است؟ عدالت؟ انجام برخی کارها همچنان در راستای انسان (لحم طیر بهشتی، مار و عقرب جهنمی)؟ یا ...؟]
- جمع کردن با احضار فرادی منافات ندارد [چگونه؟ برای اینکه همه روابط و اعمال من جمع شود]
- برخی ملکوتیان ورای زمین و آسمانند و بعث ندارند؛ و ایضا مخلَصین.
ب) حقیقت عمل دنیوی من در بعدالدنیا
6- صراط
- صراطی علی الجحیم هست که ظالم به جهنم میافتد و متقی از آن گذر میکند:
«فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحيمِ» + «...ان منکم الا واردها...» =ï صراط علی الجحیم
[استدلال قانع کننده نیست، انسان احساس می کند باید می گفت: دوصراط 1- صراط مستقیم (باطن حرکت خوبان) 2- صراط جحیم(باطن حرکت بدان)]
- سرعتها در طی صراط متفاوت است، حتی عده ای: قد وردتموها و هی خامده.
والظلم اما بتفریط فی ۱- جنب الناس ۲- جنب النفس ۳- جنب الله و هو ولایة التی لأولیاءالله=
والجمیع یحصل باتباع الهوی و الشیطان؛ و اصله: (1) الاغترار بزینة الحیوة الدنیا و (2) الاخلاد الی هذه الاوهام التی نسمیها مجموعا بنظام التمدن و هو التناصر بالاوهام غیر الحقائق و لعل هذا هو المسوول عنه فی قوله سبحانه «...وَ قِفُوهُمْ إِنهَم مَسولُونَ*مَا لَكمْ لَا تَنَاصَرُونَ*بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ»
[نکته: تمدن اسلامی یعنی صراط را سریعتر رفتن و به حقیقت رسیدن=ïراهی جز شریعت ندارد وگرنه صوفی گری است. آیا تمدن اسلامی یعنی بر وسایل پیشرفت دنیوی بیشتر اصرار ورزیدن و حجابها را غلیظ تر کردن؟!!]
- وزن حق است «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»
- عمل صالح ثقل میزان است وسیئه موجب خفة میزان [ثقل(واقعیت اثر گذاری) برای حسنه است، نه سیئه، سیئه پوچ است لذا ماورایی ندارد، کذب و وهم است؛ واقعیت است که وزن و جرم دارد!]
- کسی که کافر است به حبط عمل مبتلا میشود، اصلا خودش وزنی ندارد لذا میزانی برایش برپا نمیشود: أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً.
ثمره مهم: کار فرهنگی اخلاقی، تا ایمان نباشد، ثمره حقیقی ندارد، لذا نقطه شروع دعوت پیامبران توحید است نه اخلاق؛ و لذا اخلاقمند بودن بی ایمانها كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ.
- میزان عدل است و میزان انبیاء و اوصیا(مخلصین) اند چون محض حق اند.
8- کتب
اعمالی که له یا علیه انسان حفظ میشود، از این جهت غیر محسوس است(حس فقط ظاهر عمل را میبیند و بر خوبی و بدیاش (=باطنش) بر اساس آثارش حکم میکند.) اما در قیامت این باطن آشکار میگردد به صورت کتاب منشور= کتاب[4]مشتمل بر حقیقت خود عمل[5] است نه خطوط: «لِیُرَوا اعمالهم» ، «...لیوفیهم اعمالهم»، «وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
قرائت کتاب: دیدن و دریافت و بارز شدن حقیقت عمل
(نسبت کتابهای افراد با کتاب مبین: «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»)
- دعوت بسوی امام، غیر از دعوت به سوی کتاب است«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً»
- أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ، اصحاب المیمنه؛ اوتی کتابه وراء ظهره، اوتی کتابه بشماله، اصحاب المشئمه: یمین و شمال، چپ و راست ظاهری نیست.
یمین: امام الحق الذی یدعی به؛ ایتاء به یمین: نور و اهتداء در آخرت، برکت و میمنت و سعادت
ایتاء به شمال: ضلالت، کوری از امام حق؛ لذا با دادن از پشت سر یکی است[او به واقعیت پشت کرده لذا واقعیت او پشت سرش است «...ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا...» ، «...مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِه...»]
امام حق بر امام باطل مهمین است کل شیء احصیناه فی امام مبین ، هذا کتاب ینطق علیکم بالحق (در هر دو مورد خوبان و بدان)
- کتاب به اصحاب یمین و شمال داده میشود اما:
الف) مقربین و مخلصین استثنایند= فوق کتاب
ب) کسانی که حبط عمل شدهاند نیز استثنایند= دون کتاب
- قرائت کتاب همان حسابرسی هم هست: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً» پس قرائت معنایی غیر از این وضع دنیوی دارد: [بارز شدن حقیقت،عَنِ الْحُسَيْنِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالا سَأَلْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ أَحَادِيثَ نُرَوَّاهَا عَنْ جَابِرٍ فَقُلْنَا مَا لَنَا وَ لِجَابِرٍ فَقَالَ بَلَغَ مِنْ إِيمَانِ جَابِرٍ أَنَّهُ كَانَ يَقْرَأُ هَذِهِ الْآيَةَ «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ»، این به معنای قرائت عادی نیست این قرأ یعنی به بطن حقیقت آن رسیده است. در روایت دیگری اینگونه آمده است. ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ص جَابِرٌ، فَقَالَ: «رَحِمَ اللَّهُ جَابِراً، لَقَدْ بَلَغَ مِنْ عِلْمِهِ أَنَّهُ كَانَ يَعْرِفُ تَأْوِيلَ هَذِهِ الْآيَةِ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ يَعْنِي الرَّجْعَةَ»
۱۰- حساب
1- حساب یعنی اینکه یک مجهول عددی را با بهره گیری از یک طریقی که ما را به این جواب و نتیجه آن برساند و این در ظرف علم و جهل ماست. اما اگر بخواهیم این حساب را به واقعیات نسبت بدهیم اینگونه میشود که نتیجهها و معلولهایی که در خارج بر علت سوار میشوند آن نتیجههایی که از مقدمات در خارج حاصل شده است.
2- علم خدا به اشیاء، عین خود اشیاست، نه علم حصولی.
نتیجه: حسابرسی خدا: بروز همان نتیجهای است که بر عمل ما متفرع است، یعنی همان نتایج واقعی خود اعمال.
3- خدا خبر داده که: بر هر کاری اثری در جانب سعادت یا شقاوت مترتب میشود (نتایج امور لامحاله در دنیا و آخرت بر آنها متفرع میشوند)
4- امور و نتایجشان، نه بنفسه وجود دارند، نه بواسطه ایجاد توسط امور؛ بلکه هم امور به افاضه خدا موجود میشوند هم نتایج دادن آنها هم افاضه خداست یعنی اگر به اراده الهی نباشد نتیجه به امری حاصل نمیشود.
نکته: همان طور که ارتزاق موجودات (معدات برای ادامه وجود را فراهم کردن) دائما به افاضه الهی است، حساب (ترتب نتایج و اثرات وجودی اعمال بر آنها) هم دائما به افاضه الهی است: فیض الهی دائما روزی میدهد (تداوم وجود) و دائما حساب میکند (رفع حاجت و ترتب اثر)
روایت حضرت علی(ع): وَ سُئِلَ ع كَيْفَ يُحَاسِبُ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى كَثْرَتِهِمْ؟فَقَالَ ع كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ.
فَقِيلَ كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ؟فَقَالَ ع كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لَا يَرَوْنَه.
پس علامه دو دلیل دیگر برای سریعالحسابی خدا میآورد:1) اعمال از حسابشان جدایی ندارند: وقوع حساب = ظهور نتیجه اعمال بتمامه
نتیجه: خدا سریع الحساب است: ما امرنا الا واحده. یک کار است [= عمل همان حساب است]
ترتب اثر بر وجود این شخص و حساب کردن هم کاملا به امداد الهی است. مومنین چون الی ربها ناظره هستند، این حقیقت را میبینند که حساب حقیقت ترتب اثر بر عمل است که خدا دائما این کار را انجام میدهد بنابر این درک می کند که خدا سریع الحساب است، پس حسابشان سریع و یسیر است؛ اما کافران از این حقیقت محجوبند و جانب خودشان را میبینند لذا حسابشان طولانی و سوءالحساب است. بنابراین در قیامت:هر کسی به سعادت نزدیکتر باشد، به خدا نزدیک تر شده بود سریعالحسابتر است تا برسد به مخلَصین که اصلا حساب ندارند؛
و هر چه قدر دور تر باشد سوءالحساب و دیرحسابتر است؛ تا برسد به کافرین حبط عمل شده، که اصلا حساب ندارند.- حقیقت سوال: استیضاح ما عند المسوول من حقیقه الامر (از توابع حساب است)؛ و الامر بومئذ یدور مدار تفریغ ما عند النفس بحسب الحقیقه من تبعاتها و لواحقها و اذنابها التی اکتسبتها من السعاده و الشقاوه و تفریغ حسابها و توفیر نتیجه لها.
- ظاهر آیات حساب و سوال، از جمیع اعمال و نعم است، اما روایت داریم که نعیم مورد سوال، (لتسئلن یومئذ عن النعیم) ولایت است. تبیین علامه: هر افاضهای زمانی نعمت است که در طریق کمال قرار گیرد وگرنه نقمت است؛ لذا هر چیزی از حیث ایصال انسان به ولایت، نعمت است؛ لذا یوال از نعیم، سوال از ولایت است.