جلسه ششم
مهمترین مسایل انسان شناسی شامل مبدا، غایت و راه است که غربی ها ابتدا با همین 3 مساله مواجه شدند منتها جواب های آنان به دو مساله مبدا و غایت که در جلسه قبل تبیین شد کم کم صورت مساله {راه} را تغییر داد.
بنابر نظر غربی ها راه ( پیشرفت تکنولوژی) که در ابتدا قائل به تطورگرایی بودند و بعدها نقدهایی جدی به آن شد منجر به مسوخ شدن آن و روی کار آمدن تکثرگرایی شد. جوامع غربی بر این باورند که راه فقط همان است که طی کردیم و آخر آن هم تکنولوژی ، سلطه بر طبیعت و جوامع عقب افتاده هم جزء طبیعت هستند که در واقع این را توجیه بر کارهای خود می دانستند. البته به پیشرفت و تکنولوژی هم نقد هایی وارد شد که باعث به وجود آمدن نسبی گرایی فرهنگی شد که مدعی شد هیچ راه معینی در کار نیست. در کتاب انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی امده که یکی از اصول انسان شناسی تکثرگرایی است.
نهایتا فقط انسان را در تکنولوژی، آزادی، رفاه، سلطه ختم می کنند در حالی که این نهایت و غایت انسان شناسی نیست. به عبارت دیگر آیا حقیقت انسان فقط در همین چند مولفه ختم می شود؟
در حقیقت جوامع غربی نتوانستند یک راه واحد را مشخص کنند.
اکنون به بررسی مساله راه در افق حسی و خیالی – مادی / عقلی – ماهوی / شهودی – وجودی می پردازیم.
وقتی میگوییم این افق تحلیل «حسی و خیالی – مادی» است زیرا جامعه را به عنوان امری که در زمان و مکان واحد است در نظر میگیرند و جوامع را فقط با مولفه های مکان و زمان تحلیل می کنند. وقتی چیزی فراتر از آنچه محسوس (موجود مستقر در مکان و زمان) باشد قائل نباشیم، صرفا تلازم های مکانی و زمانی است که جوامع را متفاوت میکند و در چنین افقی یا باید تطورگرا باشیم (یعنی تکثر جوامع را در همین بستر زمانی و آن هم به نحو تکامل خطی ببینیم) یا اگر تکامل داروینی را در حوزه تفاوت جوامع به رسمیت نمیشناسیم، چارهای نیست که هرگونه قضاوت کلی درباره راه حرکت بشر را انکار کنیم و ثمرهاش همین میشود که امروزه قبول تکثرگرایی فرهنگی (یعنی انکار وجود راه واحد برای جوامع) یکی از اصول انسانشناسی قرار گرفته است.
سوالی که در اینجا پیش می اید این است که آیا مدل تحلیل از راه بشر (و به تبع آن: از تفاوت جوامع) منحصر در این مدلهایی است که این مکاتب غربی مطرح کردند ؟ و راه دیگری وجود ندارد؟
توجه کنید ما تحلیل تفاوت در افق «حسی-خیالی / مادی» را انکار نمیکنیم، بلکه بسنده کردن تحلیل در این موقف را نادرست میدانیم. کسی از این مدادی که در دست من است فقط اعراض آن (رنگ مشکی، اندازه آن و ...) را میبیند، اما آیا حقیقت مداد در همین اعراض اوست؟ اگر انسان نداند که این ماژیک جوهری دارد فراتر از این اعراض، در تحلیل صحیح این مداد درمیماند و اگر این مداد اندازهاش تغییر کند دیگر آن را شیء جدیدی قلمداد میکند؛ قطعا این سخن که حقیقت اصلی مداد را جوهرش (و نه فقط اعراضی که مدرَک قوای حسی است) تشکیل میدهد معنایش بیتوجهی و انکار این اعراض نیست. همین طور در تحلیل جوامع، وقتی افقهای بالاتر مطرح میشود معنایش نفی این افقها نیست، بلکه این است که این افق حسی-خیالی، باید در ذیل آن افق فهمیده شود نه مستقل از آن و براساس انکار آن.
افق عقلی ماهوی:
الف) در غرب: به نظر میرسد مدلهای تحلیل هگل که حس را معیار نمی داند و منطق دیالکتیک را حاکم میکند راه انسان را در این افق جستجو میکند. همچنین پدیدارشناسانی مانند هوسرل و هایدگر که شعارشان حرکت به سمت ذات اشیا و در پرانتز قرار دادن وجود (که منظورش از وجود، وجود محسوس و حسی اشیاست) است نیز همین افق را مطرح میکنند. اینکه آنها فرهنگهای مختلف را به معانی مختلف برمیگردانند که معانی بالذات دارند، به نظر میرسد در این افق تحلیلی وارد شدهاند. (فعلا با صحت و سقم دیدگاه کار نداریم بلکه افق تحلیلی مد نظر است ولو در این افق اشتباه هم ممکن است)
ب) در حوزههای فلسفی اسلامی: بحث هایی مانند مدنی بالطبع یا بالاضطرار یا بالاختیار. همچنین بحثهای امثال آقای پارسانیا درباره اتحاد انسانها در معانی خیالی و عقلی؛ یا حتی بحث اصالت فرد و جامعه شاید در این افق باید مطرح شود.
افق شهودی – وجودی
الف) ادبیات عرفانی: تجلیات اسماء مختلف در جوامع مختلف (فصوص الحکم)
ب) ادبیات قرآنی: فرد ( ایمان و عمل) نهادینه شدن فرهنگ براساس اختیار خود
جامعه : ساختارها ( نوع تولی، ولایت، امامت)
در ادامه بحثی پیرامون مهمترین تکثر جوامع که ارزش بررسی دارد براساس ادبیات دینی (قرآنی) پرداخته شد. در فضای غربی اشاره شد که معیار اهمیت جوامع گستره زمانی و مکانی است و لذا مثلا مهمترین جوامع تمدنهای در زمان و مکان خاص و یا مهمترین جنگهای عالم، جنگهای صلیبی یا جنگهای جهانی اول و دوم است درحالی که مهمترین جوامعی که قرآن محل بحث قرار داده جوامعی است که حول انبیا یا در تقابل با انبیا شکل گرفتهاند و به همین ترتیب مهمتین جنگهای عالم جنگهای بین حق و باطل بوده ولو گستره زمانی و مکانی وقوع آن بسیار کوچک بوده باشد (مانند جایگاه کربلا در تاریخ)
در نگاه قرآن، حقیقت انسان (در قبال آسمان و زمین) به امانت (عرضنا الامانه) است نه به جسم و رفتار؛ که آن امانت همان ایمان است که ضابطه اصلی در حقیقت انسان ، ایمان است. اولین گام در انسان شناسی بحث طبقه بندی عقیدتی است. که آن هم در اجتماع، نه فقط فردی. در این منظر، هر حکومتی و هر تمدنی بر اساس علقه دینیاش ارزش بررسی دارد و تمدن ها را براسان دین باید دسته بندی کرد نه جغرافیا و زمان. و در این میان از وقتی جامعه دینی (اولین جامعه دینی: بنیاسرائیل) در عالم پیدا میشود هیچ تمدنی ارزش بررسی ندارد و این جامعه بسیار پیچیدهتر از جوامع غیردینی میشود و از وقتی اسلام میآید (یعنی جوامع دینی اهل کتاب تن به دین اسلام نمیدهند، هم آن جوامع و هم جامعه اسلام پیچیدگیهای مضاعف پیدا میکنند و افق تحلیل ناظر به این جوامع و بویژه جامعه اسلامی و گروهبندی های داخل آن (مومن و منافق) میشود