تا اینجا مروری کردیم بر مکاتب انسانشناسی غربی، اشارهای کردیم به بحثهای آقای پارسانیا که با گره زدن بحثهای انسان شناسی به معرفت شناسی و هستی شناسی، بازخوانی جدیدی از مساله کرده است. که ایشان از مبنای هستی شناسی بازخوانی کرد و ما از منظر معرفت شناسی. حالا دسته بندی کلانتر:
دیدیم مهمترین مساله انسانشناسی، دو مطلب است:
1) تمايز انسان از حيوان
2) تمايز انسانها از يکديگر
در قبال اين تمايز ابتدا تطور گرا بودند که پاسخ هر دو را در پیشرفت تکاملی انسان میدید و بعدا همه در قبال آن موضع گرفتند.
در حقيقت شروع مساله انسان شناسي بحث پيرامون پيشرفت بود که چگونه بايد ملل عقب مانده را (که در حالی که انساناند اما با ما ملل پیشرفته متفاوتند) اولا شناخت و ثانیا چگونه اين مسير پيشرفت را براي ساير جوامع محقق کنيم. از آنجا که واقعا تفاوت تکاملی داروینی بین جوامع قابل قبول نبود، همه مکاتب بعدی در قبال این مدل تحلیلی موضع گرفتند و در قبال حرکت انسان، اینکه حرکت را رو به پیشرفت ببینیم و بخواهیم همه را در این مسیر قرار دهیم تردید کردند و طرفدار نسبیگرایی فرهنگی شدند.
در واقع مبنای اولیه (که مساله اصلی پیشرفت و رشد انسان است) درست بود ولي افق نگاه آنان درباره این پیشرفت ماتریالیستی و لذا اشتباه بود و با این افق اشتباه پاسخ نادرستی به آن مبنا داده میشد (اینکه معیار برتری انسان متمدن غربی است) که بعدیها به خاطر آن پاسخ غلط، آن مبنا را (که مساله اصلی پیشرفت است و غایت معینی برای انسان تصویر میشود) زیر سوال بردند و طرفدار نسبیگرایی فرهنگی شدند.
به تعبیر دیگر، مهمترين مسايل انسان شناسي شامل: مبدا، غايت و راه است که غربي ها ابتدا همين سه مساله مواجه شدند منتها جوابهاي آنان به دو مساله مبدا و غایت، کم کم صورت مساله «راه» را تغيير داد.
موضع اینها چنین بود:
1- مبدا: تکامل دارويني
2- غايت : سلطه ، آزادي ، رفاه
3- راه : پيشرفت تکنولوژي " که نقد هايي به آن شد و بعد از آن نسبي گرايي فرهنگي آمد که مدعي شد هيچ راه معيني در کار نيست.
پس در واقع مساله مهم تفاوتهای فرهنگی، اگر مبنای ما پیشرفت باشد تفاوتهای فرهنگی در نگاه کلان یک نحوه حالت طولی پیدا میکند و همان مساله «راه» میشود (که موضع تطورگرایان بود و موضع ما هم درباب انسان همین است ولو با تفسیری بسیار متفاوت نسبت به تطورگرایان) اما اگر مبنای پیشرفت انکار شود و غایت جوامع و نیز نحوه سیر و حرکت آنها کاملا متکثر قلمداد شود، تفاوتهای فرهنگی کاملا به نحو عرضی میشود و به تکثرگرایی فرهنگی (که امروزه از اصول مهم انسانشناسی قلمداد میشود) میرسیم. پس در هر صورت، مبنای ما در قبال راه بشر، بشدت با مساله تفاوتهای جوامع گره خورده است و در موضعی که در قبال آن میگیریم اثرگذار است.
ظاهرا در همين راستاست که آقای پارسانيا در کتاب هستي و هبوط، قوس نزول و صعود را مطرح مي کند و در واقع جوامع را در همين دو قوس ( که عمدتا قوس نزول) شرح مي دهد که به نظر مي رسد بايد قوس صعود را بيشتر مورد توجه قرار داد.
با این مقدمات، معلوم میشود افق تحلیل، چقدر در فهم صورت مساله متفاوت است. به نظر میرسد ما سه سطح و سه افق تحلیل داریم (افق حسی و خیالی- مادی؛ افق عقلی – ماهوی ؛ و افق شهودی – وجودی) که هریک در سه مساله اصلی بحث ما (مبدا، راه و غایت) دیدگاه خاصی اتخاذ میکنند و اگر ما بخواهیم دیدگاه خود درباره مهمترین مسالههای انسانشناسی (تمایز انسان و حیوان، تمایز انسانها از یکدیگر) را به دست آوریم باید ابتدا پاسخهای مبنایی در افق عالی مورد بحث، را بشناسیم و سپس امتدت این پاسخها را در افقهای پایینتر بیابیم. با توجه به اینکه پاسخهای مکاتب غربی درباب مبدا و غایت انسان تقریبا با همدیگر در یک راستاست و عمده تفاوتهای آنها درباره راه است (که عمدتا این را عرضی میبینند ولذا به تکثرگرایی قائلند و با اصالت تکثر، راه را شرح میدهند) ابتدا این سه افق را در دو مساله مبدا و غایت انسان پیاده میکنیم و انشاءالله در جلسه بعد به سراغ محور راه (بحث از تبیین چرایی تفاوت جوامه بشری) خواهیم رفت.
ماهيت تئوري هاي انسان شناسي: ما به الامتياز انسان از غير انسان:
1) منشا انسان ( از چه بودن)
2) غايت انسان ( تا کجا بودن)الف) افق تحليلي حسي (و خيالي) - مادی:
1- منشا: تطور دارويني: تمايز انسان به بدن و کارکرد هاي بدن است.
2- غايت: سلطه بر طبيعت ، و آزادي از سلطه طبيعتب) افق ماهوي - عقلي
1) غربي: پديدار شناسي (و اگزیستانسیالیسم)
1- منشا : تطور گرايي دارويني + تقدم وجود بر ماهيت (ماهيت نامتعين که توسط خودش رقم مي خورد)
2- غايت: الف) پوچي ( نهيليسم) هدفی نیست پس غایت پوچی است.
ب) ساخت اجتماعي واقعيت: غایت را انسان خودش میسازد
2) شرقي (علم النفس فلسفي)
1- منشا: مباحثی همچون افاضه روح در بدن، ترکيب انضمامي يا اتحادي، جمسانية الحدوث، فطرت (علاوه بر غریزه)، اختیار (تفصیل بیشتر در نمودار پایین)
2-غايت: معاد روحاني، معاد جسماني، حرکت جوهريج) افق تحليلي وجودی - شهودی
2- غايت: تحقق خليفه اللهي، جنت لقاء ، مرتبه ربوبيت ناشي از عبوديت، ولايت بر عالم، قوس صعود
***
به عنوان نمونهای از تحلیلهای افق ماهوی عقلی، میتوان به تحليل انسان که در کتابهاي شيهد مطهري بهویژه در کتابهای «انسان و ایمان» و «انسان در قرآن» آمده اشاره کرد. (توجه شود فرق این افق با افق وجودی- شهودی در این است که در اولی انسان به عنوان موجودی منحاز از سایر موجودات که ماهیت متمایز از بقیه دارد لحاظ میشود اما در تحلیل دوم، انسان مظهر کل و دارای جایگاه خلیفه اللهی است که در واقع، عالم کبیر است و عالم ماسوا فرع بر وجود اوست، پس کل ماسوا در نسبت با او فهمیده میشود و قیامت و معاد او، نه فقط معادِ انسان (یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه) بلکه معاد کل عالم است (الی الله المصیر، کل الیه راجعون).
تحليل انسان در افق عقلی - ماهوی بر اساس مباحث شهید مطهری
1) ویژگی های ذاتی انسان
1-1- ذاتیات مشترک با سایر موجودات:
الف) با عموم موجودات مادی: طبيعت (جسم و نبات)
ب) با حیوانات (غريزه) که شامل شهوت(جذب) و غضب (دفع) مي شود
1-2) ذاتیات مختص (که مابه الامتیاز انسان از حیوان میشود)، که اینها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1-2-1) ویژگی لنفسه: فطرت، دارای دو بعد بينشی (ادراکی) و گرايشی (میل)
1-2-2) ویژگی لغيره: اختيار - اراده
2)ویژگیهای عرضي انسان که در شناخت ذات او مهم اند: به دلیل استکمال انسان با لحوق عوارض (بعدا در رساله انسان فی الدنیا در این باره بحث خواهد شد) در این زمینه، مهم درک محدويت هاي انسان است که به دو عرصه قابل تقسیم است:
2-1) محدودیتهای تکويني و جبری محض (وارثت، محيط جغرافیایی، زمان و تاریخ)
2-2) محدودیتهای اعتباري و تخلف پذیر (جامعه و محیط اجتماعی)