بسمه تعالی
ــ تقریر درس جامعه شناسی معرفت(جلسه سوم)
ــ دورنمای کتاب، فصل اول: پیشاهنگان
نكته:
با توجه به حجم زياد كتاب و فرصت محدود ارائه در اين ترم، به جاي پرداختن به جزئيات مباحث كتاب، و فصل هاي آن، تنها به ارائه دورنمايي از فصول كتاب و سير كلي مباحث هر فصل پرداخته مي شود. از اين رو مطالعه جزئيات و متن فصول بر عهدة دانشجويان خواهد بود تا بر اساس اين رويه بتوان حجم بيشتري از كتاب در اين ترم مورد بررسي و مطالعه قرار داد.
ـ مروري بر فصول كتاب(گزارش فصول):
بخش اول:
تاريخچه: به نظر نويسنده در تاريخچه سه گام مهم برداشته شده است:
1ـ جدا شدن دين از علم: يعني معرفت ديني به عنوان معرفت غير علمي و ايدئولوژي (به معناي مذموم آن) يعني معرفت دروغين و معرفتي كه در خدمت تامين منافع عده اي قرار گرفته است، از علم كه معرفت حقيقي است جدا شده از اين رو مساله ی اصلي اين است كه معرفت غير علمي منافع چه كساني را تامين مي كند.
2ـ جدا شدن تاريخ انساني از تاريخ طبيعي: علوم طبيعي قوانين خاص خود را داراست و علوم انساني هم از قوانين خاص خود پيروي مي كند مثلا وقتي شيئي به زمين برخورد مي كند، رفتارآن همان واقعيتش است يعني شيئي بر اثر نيروي جاذبه به زمين برخورد كرده است لذا رفتار اين شيئ (برخورد با زمين) عين واقعيت اش است. اما در مورد انسان اينگونه نيست.مثلا وقتي انسان راه مي رود علاوه بر اين رفتار فيزيكي، يك واقعيت در دل آن نهفته است كه همان اغراض و مقاصد از راه رفتن است. از اين رو قوانين حاكم بر كنش انساني غير از قوانين حاكم بر طبيعت است. (در ادبيات آلماني ها، علوم تاريخي يعني علوم انساني است)
3ـ جامعه شناسي معرفت ساخت گرا:
هوبرت كنوبلاخ (مؤلف كتاب) شاگرد لاكمن است كه لاكمن به همراه برگر قائل بر تئوري ساخت اجتماعي واقعيت هستند. از اين رو مؤلف كتاب در نهايت قائل به ساخت اجتماعي واقعيت مي باشد.
بخش دوم: جريانهاي معاصر
در فلسفه و علوم اجتماعي دو جريان مهم وجود دارد، كه مؤلف معتقد است كه در فلسفه اين دو جريان مورد توجه قرار مي گيرند اما در علوم اجتماعي از آنها غفلت مي شود.
الف) جريان انگلوساكسون: كه از كشورهاي انگليسي زبان تشكيل مي شوند و مهمترين نمود اين جريان در فلسفه، فلسفه تحليلي مي باشند.
ب) جريان قاره اي: كشورهاي آلمان و فرانسه و اتريش به گونه اي در قاره اروپا قرار گرفته اند که در مقابل جزاير انگليسی گويي خارج از قاره مي باشند. كه گفته شده جريان انگلوساكسون اين تعبير قاره اي را با هدف تمسخر براي اين كشورها بكار برده اند. دو كشور اصلي اين جريان، آلمان و فرانسه مي باشند. شِلِر قائل است كه ما انگليسي زبان ها از جريان علوم اجتماعي قاره اي بي خبريم مگر با گزارش انگليسی زبان ها. مثلا درباره ماكس وبر دو قرائت آمريكايي و آلماني وجود دارد. چرا كه رتيزر در كتاب جديد خود معتقد است كه وبري كه ما مي شناسيم وبري با قرائت پارسونز است.
از اين رو در عين اينكه هر دو جريان در تقابلي آشكار، طرف مقابل را معتبر نمي داند امّا از جريان مقابل خود تبيين و توصيفي ارائه مي دهد. فضاي جامعه شناسي ايران تابع فضاي جريان انگلوساكسون بوده است و آثار جريان قاره اي (آلماني، فرانسوي) در سال هاي اخير در كشور مورد مطالعه قرار گرفته است.
در جريان انگلوساكسون محور، جريان اثباتي است و دو جريان تفسيري و انتقادي در حاشيه آن پديد آمده اند اما در جريان قاره اي مساله بعكس مي باشد.
از ديد مؤلف كتاب دو جريان اصلي در جامعه شناسي معاصر وجود دارد:
1ـ آلماني زبان كه به تبع آنها، انگليسی زبان ها هم نظرياتي ارائه كردند. كه دغدغه اصلي اين جريان، تاكيد بر جهت گيري ارتباطي و نقش زبان در تفكر انسان می باشد.
2ـ فرانسوي زبان ها كه به تبع آنها انگليس زبان ها هم مباحثي ارائه كرده اند.
در مقام بيان تفاوت ميان اين دو جريان مي توان گفت كه بر اساس ادبيات تقابل اثباتي و تفسيري مي توان، آلماني زبان ها را جرياي تفسيري و فرانسوي زبانها را جريان اثباتي دانست.هر دو جريان، زبان را محور تحليلهای خود قرار داده اند.
سوسور قائل است كه وقتي بحث زبان مطرح مي شود يكبار ساختارهاي كلان و عام زبان را مورد بحث قرار مي دهيم و يكبار زبان گفتاري كه ميان انسانها جاري است. او معتقد است آنچه محل اصلي بحث مي باشد همان ساختارهاي كلان و عام زبان (لنگو) است (رجوع شود به ص 300 كتاب) و در واقع بحث زبان شناسي،ناظر به زبان گفتاري كه با فرهنگ به شدت مرتبط است نمي باشد. حال در مقام مقايسه مي توان گفت جامعه شناسي معرفت آلماني زبان به تحول ارتباطي تاكيد دارد از اين رو به سراغ زبان گفتاري (پارل) مي رود. امّا جامعه شناسي معرفت فرانسوي زبان به سراغ زبان يعني ساختارهاي كلام و عام آن مي روند.از اين رو افرادي مثل فوكو كه به رابطه زبان و قدرت مي پردازد از ساختار زبان بحث مي كند. اما در نقطه مقابل، پديدار شناسان آلماني به سراغ وضعيت معنايي كه از طريق زبان منتقل مي شود مي روند. لذا مؤلف و معنايي كه انتقال مي دهد به شدت مورد مطالعه قرار مي گيرد.
بخش سوم: موضوعات امروزين و مباحث كاربردي جامعه شناسي معرفت
1ـ يكي از مسائلي كه جامعه شناسي معرفت بر آن تأثيرگذار است، جامعه شناسي علم است. يعني بر اساس جامعه شناسي معرفت پديده اي اجتماعي مثل علم مورد بررسي قرار مي گيرد. 2ـ مسأله ديگر بررسي و مطالعه جامعه اطلاعاتي و معرفتي است. 3ـ مسأله ديگر بررسي ساختار معرفت در حوزة اجتماعي معرفت است كه توزيع نابرابر علم چه وضعيت اجتماعي را رقم مي زند؟ 4ـ معرفت پژوهي در محدودة جامعه شناسي معرفت.
مباحث تفصيلي بخش اول:
الف) پيشاهنگان (زمينه هاي تاريخي) ب) جامعه شناسي معرفت نوين يا كلاسيك (شكل گيري اين حوزه معرفتي به خاص)
فصل اول: پيشاهنگان: مولف در واقع به تبيين دورة پيش علم (به تعبير كوهن) جامعه شناسي معرفت مي پردازد.
1ـ جنبش روشنگري: مؤلف معتقد است كه جريان روشنگري دو اقدام مهم انجام دادند:
1ـ دين را معرفت غير علمي تلقي كردند و معتقدند كه معرفت توليد شده توسط كشيشان معرفت تحريف شده و معرفتي با هدف فريب و تزوير و در راستاي حفظ وضع موجود است. کشیشان با حاکمان متحدند و با این معرفت های دروغین درصدند که مردم را در جهالت باقی گذارند تا حاکمان بر حکومت خود باقی بمانند.
دو گروه در میان جنبش روشنگری به تولید معرفت پرداخته اند:
الف) فلاسفه ب) ایدئولوگها که معرفت به عنوان راهی برای تغییر زندگی و رسیدن به هدف ارائه می دهند.عقلانیت ابزاری و معیشت برای جنبش روشنگری بسیار مهم است. و منطقی بودن را معادل عقلانیت ابزاری می دانند که در مقابل باورهای خرافی و دینی قرار می دهند. از این رو به تبیین نسبت میان معرفت با منفعت می پردازند.
وقتی معرفت به نحو ایدئولوژی در صدد تعیین راه است دیگر این معرفت، شناخت واقعیت نمی باشد. در اینجا بحث سیاست تعلیمی جایگاه اش روشن می شود که شناخت های انسان یک امر منفعل نیست. لذا چون منفعل نیست قابلیت تغییر دارد. بنابراین باید از طریق آموزش، انسان را با هدف رفاه در معیشت و زندگی تغییر داد.
نکته: نظام آموزشی مدرن کاملا متفاوت از نظام آموزشی سنتی است. در نظام آموزش سنتی دو مطلب مهم وجود دارد: 1 ـ فقدان آموزش عمومی برای همگان که در جنبش روشنگری سیاست تعلیمی این نقطه ضعف را پوشش می دهد. 2 ـ علم به معنای کشف واقع است از این رو انسان در نظام آموزشی سنتی در برابر واقع منفعل است. اما در مقابل جنبش روشنگری معتقد است که آموزش فرآیند منفعل نیست بلکه آموزش یعنی تغییر انسان در راستای اهداف مد نظر. از این رو میان ساختار آموزش و جامعه ارتباط وثیقی وجود دارد. از منظر ایشان علم ابزاری برای ساخت جامعه بر اساس نقشه است.
2 ـ ادوار روح در تاریخ:
در مقابل جریان روشنگری جریان رمانتیسم در اروپا رخ می دهد. آنچه از این جریان برای ما گزارش شده توسط انگلیسی زبانها بوده است در حالی که شواهدی بر خلاف دیدگاه های حکایت شده از آنها وجود دارد.
جریان رمانیسم با کنار نهادن عقل و منطق به سراغ احساسات رفته اند (شبیه جریان عرفانی در مقابل فلسفی در حکمت اسلامی) در این فصل گزارشی از این جریان ارائه می شود که به بررسی دیدگاه های افرادی چون ویکو، هردر، هگل و کنت می پردازد. آنچه به عنوان دیدگاه مشسترک این جریان می توان مطرح نمود، تفکیک تاریخ اساسی از تاریخ طبیعی است و تاریخی انسانی محصول تحولات روحی انسان است که این تحولات یک مسیر طبیعی ارگانیک دارد. یعنی تاریخ، تاریخ دوره های روح انسان و جامعه است یعنی روح جمعی انسان. ایشان این تحولات روح جمعی را ضابطه مند می دانند که یا به نحو چرخه ای است یا به نحو غایت شناختی (تکامل خطی) است.
3 ـ مبارزه طبقاتی مارکس:
مؤلف در این فصل تنها به مارکس می پردازد و در متن ضمن اشاره ای قائل است که فوئرباخ حلقه واسط هگل و مارکس است. و مارکس یک مخالفت با هگل دارد و با اصالت روح او مخالف است و یک مخالفت با فوئر باخ،که اصالت ماده فوئرباخ در حوزه فردی است امّا مارکس این اصل را در حوزه جامعه طرح می کند. از این رو مارکس میان دو ایده فوق جمع می کند. مارکس از طرفی این دیدگاه را پذیرفت که دین معرفتی غیر علمی است و تغییر انسانها هم ممکن است و از طرف دیگر قائل به این دیدگاه است که تحولات، تاریخی اند و دارای یک سیر طبیعی می باشند . و سپس این دو دیدگاه را ذیل یک منطق مادی تلفیق نموده است. مارکس در واقع میان دو شیء متناقض جمع می کند از یک طرف معتقد است که مسیر تحولات ارگانیکی، پیشرفت دارد و از پیش تعیین شده است و از طرف دیگر معتقد به تغییر است. چرا که اگر این سیر از پیش تعیین شده است دیگر تغییر معنا ندارد. اما بر اساس منطق مادی جمع اینگونه می شود که چون ماده زیر دست انسان است و قابل تغییر می باشد، از این رو می توان در آنها تصرف نمود.
4ـ سایق ها و منطق گریزی معرفت: در این فصل به نقاط ضعف دو جریان مذکور می پردازد. افراد مهم در این فصل نیچه، پارتو، فروید، سورل است. ایشان نشان می دهد که از منظر این عده، عامل اصلی فعالیت انسان منطق نیست بلکه عامل اصلی منطق گریزی است.یعنی از منظر این عده، پشت پرده و محرکهای اصلی همه واقعیت ها، غریزه ها یا اراده معطوف به قدرت و ... است که این محرکها سرنوشت جامعه را تعیین می کنند.از این رو انسان ها موجوداتی ضد منطق و ضدعقل هستند. و از آنجا که سایق ها محرک های اصلی اند قطعا پیشرفت هم منتفی خواهد بود.