loader image
پرش به محتوای اصلی
خانه

خلاصه مطلب

پاسخ: خلاصه مطلب

از حسین سوزنچی در
Number of replies: 0

بررسی مجدد تئوریهای انسانشاسی با نگاه به کتاب هستی وهبوط

* دسته بندی نظریات انسانشناسی بر اساس منظر هستی شناسی:

الف) ماتریالیستی

1)حیوان ابزار ساز

2) حیوان نماد ساز

ب) قبول عوالم فوق ماده:

3) فرع بر عالم ماده: ادیان شرک آلود (طراحی ماورا بر اساس عالم ماده)

4) عالم ماده فرع بر عوالم معنوی (توجه به دنیا وعقبی)

* دسته بندی نظریات انسانشناسی بر اساس منظر معرفت شناسی
الف) پوزیتیویستی: تفسیر ماتریالیستی از
انسان (در مقابل نگاه توحیدی وخلیفه اللهی)
ب) تفسیری:کنش معنادار (معنا=غایت واقعی
یا همان دنیوی وتوهمی) (در مقابل معاد)
ج) انتقادی(فرع بر تفسیری): اصلاح بر اساس یک
نوع عقلانیت [ابزاری، ارتباطی و ...] (در مقابل باور به وحی)

نکته 1: مکاتب فوق را باوجود تفاوتها ؛می توان در پاسخگویی به سه سوال مهم در بحث شناخت انسان (مبدا،غایت،راه) مشترک ارزیابی کرد:

مبدا: تکامل داروینی

غایت: رفاه(سلطه بر طبیعت) آزادی (رهایی از سلطه طبیعت و دیگران)

راه: پیشرفت مادی

جواب سوالات فوق ،در شکل گیری نظام فکری انسانشناختی بسیار تعیین کننده است.چنانکه کتاب هستی وهبوط نیز درصدد ارائه پاسخ ، از منظر دین(عقل و وحی)می باشد.مکاتب رایج ،آنچه را صریحا به عنوان موضوع وسوالات اصلی انسانشناشی مطرح کرده اند عبارتست از:اولا تمایز انسان و حیوان و ثانیا تفاوت انسانها از همدیگر(جوامع مختلف). در این فضای ماتریالیستی ؛چون غایت را اعتباری دانستند امروزه دچار نسبی گرایی شده ،هیچ راه ومکتبی را نسبت به دیگری دارای حقانیت ویا حتی ترجیح در تفسیر انسان نمی دانند.

نکته 2: در باب تفاوتهای جوامع انسانی ؛ باید توجه داشت که تحلیل جامعه ایمانی علیرغم نقاط اشتراک، بسیار متفاوت از تحلیل جامعه کافر است وتحلیل اولی بسیار پیچیده تر است؛چرا که از منظر انسانشناسی ، افق وجودی مومن با افق وجودی کافر تفاوت جدی دارد. مثلا انسان در جامعه ایمانی ، نه تنها امکان تعالی از سطح حیوان و نیل به مقام خلیفه اللهی را دارد بلکه در مسیر سقوط ونزول نیز تا پست تر از حیوان ،یعنی تا شیطان امکان حرکت دارد. همین واقعیات وجودی متفاوت باعث میشود که نتوان به صرف نگاههای مادی و حیوانی، و صرفا با تکیه بر عناصری مانند جاه طلبی ، منفعت طلبی، سبعیت و... تحلیل کامل وصحیحی از جوامع ایمانی ارائه کرد. چنانکه تحلیل ماجرای سقیفه صرفا با عناصری مثل منفعت طلبی و جاه‌‌طلبی، و بدون توجه به عنصری مانند حسد ، تصویر صحیحی به دست نخواهد داد وهم از این روست عدم امکان پیش بینی و تحلیل جامعه ایرانی پس از انقلاب توسط انبوه تحلیلگران غربی، در حالیکه با انسانشناسی دینی حتی می توان جوامع کافر را به خوبی تحلیل کرد.

بررسی اندیشه تکامل

سوال : اکنون آیا اسلام نظریه تکامل را می پذیرد یا با آن در تعارض است؟

ملاک طبقه بندی ساختمان بدن، عمل و کارکرد بدن، و نحوه رشد بدن است(کارل لینه)

جایگاه انسان امروزی در این طبقه بندی:

سلسله: حیوانات ، شاخه: طنابداران، زیر شاخه: مهره داران، رده: پستانداران، راسته: نخستی ها، خانواده: انسان نماها، نوع: انسان، جنس: انسان هوشمند

این طبقه‌بندی را از نخستی‌ها به تفصیل بیان می‌کنم:

نخستی‌ها دو قسمند:

+پیش میمونها

+ انسان‌ریخت‌ها ، که انسان‌ریخت‌ها سه قسمند:

- دراز بینی ها(میمونهای دنیای قدیم)
-
پهن بینی ها(میمونهای دنیای جدید)

-
انسان‌نماها، که انسان‌نماها دو قسمند:

* بی‌دم جنگلی که خود دو قسم‌اند: چاق (شامپانزه، گوریل و اورنگ اوتان) و لاغر (گیبون و سیامانگ)
* خانواده های انسان، که دو قسمند:
!
انسانهای منقرض شده

! انسان کنونی

و ادواری که در آنتروپولوژی برای خانواده انسان مطرح می‌کنند:

1. استرالوپیته کوس (Australopithecus) روی دوپا راه می‌رفت و البته بیشتر گیاهخوار بود تا گوشتخوار (حجم مغزcc 380-590) در حدود 4-5 میلیون سال پیش، که تا 75/1 میلیون سال پیش هم یافت شده

2. انسان ماهر (Homohabilis) کمتر از 2 میلیون سال قبل (ابزارسازی از حدود 5/1 میلیون سال قبل شروع شد) حجم مغز cc 580-775

3. انسان راست قامت (Home erectus) که دو گونه مهم از آن شناسایی شده و سابقه آن تا 400 هزار سال قبل می‌رسد. دانشمندان معتقدند هنوز دستگاه صوتی‌اش برای تکلم مهیا نشده است. دو گونه مهمش عبارتند از:

3.1. انسان جاوه-(حدود 5/1 میلیون تا 500 هزار سال قبل) حجم مغز cc 1225-775

3.2. انسان چین (حدود 700-500 هزار سال قبل)

4. انسان هوشمند (اندیشمند) (Home sapiens) سه رده مهم برایش ذکر می‌کنند:

4.1. قبل از نوآندرتال (انسان هوشمند ابتدایی یا هرموارکتوس پیشرفته که تا حدود 100 هزار سال قبل بوده است)

4.2. نئو آندرتال: از 150هزار سال تا 35هزار سال قبل

4.3. انسانهای مدرن (اندیشمند اندیشمند) که اینها در سه دوره پارینه سنگی ، میانه سنگی و نوسنگی می زیسته اند.

4.3.1. کرومانیون که مربوط به دوره پیش سنگی وده اغلب تا 12000 سال قبل از میلاد (14000 سال قبل) از بین رفته اند.

4.3.2. از دوره میان سنگی (10000 سال قبل از میلاد) شرایط سرما ویخبندان رو به اعتدال رفت و تغییراتی در مناطق مسکونی انسان پدید آمد و دوره یکجانشینی و سکونت شروع شد.

4.3.3. دوره نوسنگی که از 9000 سال قبل میلاد (11000 سال قبل) شروع می شود دوره‌ای است که در آن کشاورزی و دامپروری (رام کردن حیوانات) شروع شده و نخستین مکانهای ساخته شده انسان که شامل آثاری از کشاورزی و دامداری است مربوط به این دوره می‌باشد.

اما تحلیل:

نظریه داروین تا آنجا که بیانگر سیری مادی از طبیعت تا موجودات کنونی و از جمله انسان می باشد لزوما مشکلی ندارد. در خصوص خلقت آدم هم، صرف اینکه قرآن فرموده از خاک آفریدیم، دلیل بر انکار نظریه تکامل نیست، چون کاملا محتمل است که از خاک بتدریج آفریده باشد چنانچه شواهدی بر تایید آن میتوان یافت مانند تعبیر «خلق» در آیات شریفه که غالبا در فضای خلقت تدریجی به کار رفته است، نه خلق دفعی و خلق از عدم (مثلا در آیه 14 سوره مومنون می فرماید: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً...») و علامه طباطبایی می فرماید اگر ما بر آفرینش خاص و متمایز انسان تاکید داریم نه به خاطر مسبوقیت خلقش به خاک، بلکه به خاطر شواهد دیگری است مانند تشبیه حضرت عیسی به او «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (آل عمران/59). و اگر آفرینش عیسی بدون سابقه پدر و یا آفریده شدن مار از عصا به نحو معجزا آسا ممکن است و نافی قوانین علمی خلق تدریجی در محل خودش نیست، آفرینش آدم ابوالبشر هم به نحو معجزه آسا ممکن است و نافی قوانین علمی تدریجی نیست

پس اشکال اصلی نظریه ، ناشی از قبول آفرینش دفعی انسان نیست؛ بلکه محل اصلی تعارض مربوط به نگاه صرفا مادی قائلین آنست ؛ یعنی به اعتقاد ما بالاخره در مرحله ای از مراحل آفرینش (مثلا 10-12 هزار سال قبل که تقریبا معادل زمانی انسان نوسنگی که کشاورز ودامپرور بوده است) نفخه روح الهی در انسان دمیده شده و «ثم انشاناه خلقا آخر» آدم ابو البشر(ع) خلق شد. یعنی ولو که آدم به لحاظ مادی، سابقه تا خاک را دارد و لذا عناصر مادی در هویت او مهم هستند، اما در آفرینشش، امری غیرمادی نیز لحاظ شد که او را با تمام موجودات مادی قبلی خود متمایز کرد و لذا افق وجودی انسان را باید مادی- روحی دید، نه مادی محض؛ در حالی که با تکیه بر این نظریه ، سیر تدریجی مادی راتا حیوان و از حیوان تا حیوانی ابزارساز و حداکثر تا حیوان فرهنگی یا نمادساز را مطرح می نمایند به نحوی که انسان کنونی هم دقیقا ادامه همان حیوان قبلی است منتها اندکی پیشرفته تر.

لذا از نظر ما تمام آنچه به لحاظ فیزیولوژیکی تا قبل از انسان کنونی قلمداد می‌کنند همگی حیواناتی شبه انسان هستند که قبل از آفرینش این انسان منقرض شده‌اند و چنانکه در تقسیم بالا بیان شد حتی به لحاظ فیزیولوژیکی نیز تفاوتهایی با انسان دارند. پس انسانی که می‌گویند دوره غارشنینی و شکار داشته، مربوط به همین حیوانات شبیه انسان است که اتفاقا همین الان هم حیوانات غارنشین و شکارچی فراوانی وجود دارد. وقتی معیار تشخیص انسان صرفا ابعاد فیزیولوژیک وی می‌شود واقعا تفاوت موجود هوموهابیلیس (انسان ماهر) با انسان کنونی شاید بیشتر از تفاوت همین موجود با میمون باشد، اما او را میمون نمی‌دانند همان گونه که مثلا بین میمون و خرس هم فرق می‌گذارند. به همین ترتیب حتی نوآندرتال هم غیر از انسان معاصر است و اگر معیار تشخیص انسان از غیر انسان صرفا ابعاد مادی بود می‌توان پذیرفت که شباهتهای مادی و فیزیولوژیکی آنها به حدی است که هردو را انسان بنامند. اما آیا ویژگی اصلی انسان را باید در افق فیزیولوژی تعقیب کرد؟ توجه شود که مهمترین ویژگی انسانهای قبل از انسان معاصر، ابزارسازی است و این دلیل بر انسان بودن نمی شود چنانکه حیوانات ابزارساز متعددی داریم (مانند سمور که سد می سازد) و انسان معاصر ( و نه حتی نوآندرتال) تنها موجودی در میان موجودات زنده زمینی است که فرهنگ دارد و فرهنگ داشتن در گروی کلام داشتن است که می تواند مفاهیم را در قالب لفظ و معنا بیاورد و بدون ارتباط مکانی و زمانی با نسل بعدی، تجربیات و فرهنگ خود را از طریق سیاهه‌ای بر سفیدی (=نوشته ها) به نسلهای بعدی منتقل سازد و لذا تاریخ را رقم بزند (لذا آن موجودی که بیان و کلام ندارد و لذا مربوط به دوره پیش از تاریخ است اگرچه به لحاظ فیزیولوژیک نزدیک به انسان است، اما انسان نیست) و شاید به همین مناسبت است که قرآن کریم اولین ویژگی انسان بعد از خلق او را بهره مندی از بیان معرفی کرده است: بسم الله الرحمن الرحیم. الرحمن ... خلق الانسان، علمه البیان. و اینکه غربیها به خاطر انحصار فهم انسان در بعد ماتریالیستی، فرهنگ را به گونه ای تعریف می‌کنند که دوره‌های غارنشینی و شکار را هم به عنوان دوره‌های فرهنگی انسان بیان می‌کنند، ثمره‌اش این است که بین عقل . غریزه فرقی قائل نیستند و جایگاه کلام و بیان در زندگی انسان را دست کم گرفته‌اند؛ وگرنه بدین معنا سایر حیوانات (حتی مورچه‌ها و موریانه‌ها) هم فرهنگ دارند. اما چرا تمدن و فرهنگ واقعا خاص انسان است. زیرا انسان تنها موجودی است که بیان دارد (کلام غیر از ایجاد صوت برای جلب توجه مخاطب است. کلام و بیان مبتنی بر اعتبار است و دلالتش طبیعی نیست، لذا از مرز زمان و مکان می‌تواند عبور کند و تجربیات را انتقال دهد و فرهنگ را متحول سازد.) و بیان داشتن او را از غیر خود متمایز کرده است و تحلیل حقیقت بیان و اعتبار کردن در افق مادی ممکن نیست.