ضمن تشکر از جناب آقای فاضل، البته قرار ما ارائه خلاصه ای از این دو کتاب نبود؛ بلکه قرار ما ارائه خلاصه ای از آنچه در کلاس مطرح شد بود.
در کلاس، ابتدا بنده دسته بندی ای از نظریات غربی متناسب با مهمترین سوالات انسان شناسی عرضه کردم. سپس شما مروری بر کتاب هستی و هبوط کردید. سپس بنده نکاتی را در نوع نگاه به این کتاب تذکر دادم. شما تلخیصی از دسته بندی اول مرا به عنوان دسته بندی کتاب آقای فکوهی معرفی کردید، بعد به جای خلاصه بحثهایی که در کلاس گفتید خلاصه دیگری نوشته اید و نکات حقیر را درباره کتاب آقای پارسانیا اصلا گزارش نکردید.
با این حال برخی نکات تلخیص اولیه شما از دسته بندی را در اینجا می آورم و سپس برخی نکات در مورد کتاب آقای پارسانیا که خودم عرض کردم.
دسته بندی دیدگاههای غربی در مورد انسان شناسی:
سه مساله اصلی در انسانشناسی وجود دارد که در دوتای اول پاسخشان مشترک است و اختلافات به دوتای بعدی برمیگردد:
1) درباره منشا انسان: قبول اصل تکامل داروینی (علیرغم عدم تصریح در همه موارد).
2) در باب غایت انسان: سلطه بیشتر بر عالم خارج (=رفاه) (آزادی، غایت دیگری است که مطرح شده اما آن هم به مسلط شدن برمیگردد، یعنی رهایی از سلطه غیر و مسلط شدن خود بر همه چیز)
3) تفاوتهای جوامع انسانی:
الف) تطورگرایی: قائل به جبر طبیعی در یک سیر خطی تکاملی (تفاوت جوامع به خاطر این است که در کدام موقف رشد تکاملی قرار دارند)
ب) مخالفین تطورگرایی که عبارتند از:
- ریشه تفاوتها را به نحوی به عامل انسانی برمیگرداند:
1.تعاملات محیط بیرونی (اشاعه گرایی)2. ضمیر ناخودآگاه:تحلیل روانشناختی(فرهنگ و شخصیت، و نیز فمینیسم)
- ریشه تفاوتها را به نحوی به نگاه ساختاری (رابطه جزء و کل) برمیگرداند:
1. کارکردگرایی:پدیده انسانی را به عنوان جزیی از یک فرآیند که به یک نیاز پاسخ میدهد باید دید (کارکردگرایی مالینوفسکی، و نیز ماتریالیسم فرهنگی)
2. ساختارگرایی: پدیده به عنوان جزیی از یک کل و یک نظام که چند شاخه مهم دارد:
-زبانشناختی
- شناختی
- نمادین وتفسیری
- اجتماعی (بوردیو)
دراین میان محیط شناسی فرهنگی رامیتوان تلفیقی ازتطور گرایی واشاعه گرایی دانست ونیز مارکسیسم راتلفیقی از ماتریالیسم فرهنگی وساختار گرایی.
ج) رویکردهای انتقادی (بیش از اینکه تفاوتها یک امر عادی و طبیعی ببینند، ناشی اطز مداخله عامدانه می دانند و مساله شان این است که جامعه چگونه خود را تحمیل میکند:
1. نومارکسیستی (گرامشی، فرانکفورت و ...)
2. پساساختارگرایی (فوکو، دریدا و ...)
3. فمینیسم
- پسامدرنیسم: فراروایتهای فوق (و هر فراروایتی) را ناممکن می داند
در مورد کتاب ((هستی وهبوط)) پارسانیا
نکات مهم:
1. از معدود کتابهایی است که اولا متوجه صورت مساله غربیان بوده؛ ثانیا در آن فضا غرق نشده است و مابهازای آن را سعی کرده در فضای خودمان بیابد.
2. نشر کتاب مشکلاتی دارد. اولا مقدمه مربوط به این کتاب نیست! ثانیا جداولی که برای دسته بندی تهیه شده رهزن است مثلا فلسفی کلاسیک را به سه سطح نازل: راسیونالیسم (دکارت تا هگل)، سطح متوسط: فلسفههای عقلانی (مشاء و ...) ، سطح عالی: افق توحیدی، تقسیم میکند (ص22-23) اما در جدولی که تهیه شده (ص24) در مقابل گزینه انسانشناسی، تعبیر حیوان ناطق (که مربوط به سطح متوسط است) و در مقابل گزینه معرفتشناسی، تعبیر راسیونالیسم (که مربوط به سطح نازل است) و در مقابل گزینه هستی شناسی، تعبیر ایدآلیسم ( که مربوط به برخی- و نه همه- از طیف سطح نازل است) آمده است؛ لذا جداول کتاب، در تحلیل محتوای کتاب قابل اعتماد نیست.
3. مهمترین کار این کتاب این است که انسانشناسی را به حوزه های هستی شناختی و معرفت شناختی گره میزند و نشان میدهد که هر انسانشناسی مسبوق و همراه است با یک مدلهای خاصی از هستیشناسی و معرفت شناسی. یعنی اگر این مدل انسانشناسی در غرب رایج شده (که ایشان همه را در دو دسته کلان ابزارساز و فرهنگساز (کلاسیک و معاصر) خلاصه کرده) ناشی از غلبه مبانی حسی در معرفتشناسی است (که عقلگرایی آنها هم به بنبست خورد و دچار نسبیت فهم و شناخت شدند) و مبانی ماتریالیستی در هستیشناسی است. وقتی ما نه ماتریالست هستیم و نه حسگرا و در نتیجه دچار شکاکیت هستیم، پس میتوانیم موضع انسانشناسی دیگری داشته باشیم.
4. این تئوریهای انسانشناسی غربی، انسان را در تاریخ توضیح میدادند و با تفسیرشان از انسان، درباره سایر تحلیلهای انسانشناسی نیز قضاوت میکردند که چون آن نوع انسانشناسی تطورگرا ( و نیز سایر انسانشناسیهای ماتریالیستی) حاکم شد، تحلیل دینی از انسان را هم در ردیف رویکردهای اساطیری قرار دادند. حالا ایشان این را معکوس میکند. یعنی اگر خدا واقعیت دارد و نگاه دینی نگاه واقعبینانهای است، و بر اساس این نگاه، انسانشناسی خاصی داریم، که اولا ایشان برخی از مولفههای مهم آن را توضیح میدهند مانند این مطلب که سابقه انسان چیست و آمدن انسان به عالم از جنس تجلی است، نه تجافی (یعنی انسان این دنیا از سابقهاش خالی نشده و به انسان با پتانسیل الوهیتش نگاه کنید) بعد این تحولات انسانی به چه عناصری برمیگشت؟ معرفت بود و عمل بود و نظامات اجتماعی که میخواهد در قوس صعود به سمت خدا برگردد. پس ما بادی در کل حرکت انسان، نظام توحید و نظام شرک را توضیح دهیم. حالا ما با این انسانشناسی سایر دیدگاهها از جمله دیدگاههای غربی را هم مورد قضاوت قرار میدهیم. دیدگاههای درست، توحیدی است و دیدگاههای باطل دیدگاههای شرکآلود. غربیها انسانشناسی را به انسانشناسی اساطیری و علمی تقسیم کردند و تحلیل دینی از انسان را هم در ذیل اولی گذاشتند و دیگر میدانی به هیچ تئوری دینی در بحثهای علمی نمیدهند (دیدیم که آنچه غربیها عنوانش را انسانشناسی دینی گذاشته بودند در واقع انسانشناسی دین بود از همین منظرهای ماتریالیستی) ایشان در مقابل میگویند اگر انسانشناسی حقیقی انسانشناسی توحیدی است پس در مقابلش انسانشناسی شرکآلود است و بعد تحلیلهای ماتریالیستی غربیان را در ادامه تحلیلهای اساطیری مشرکانه تفسیر میکنند. یعنی کسی که اناسن را منحصر به حس کرد یک نگاه اساطیری میکند و لذا داستان شما داستان هبوط میشود. هبوطی که با تجافی توام بود یعنی تاریخ مباحث انسانشناسی تاریخ هبوط توام با تجافی است، یعنی وقتی انسان از آن مرتبه عقلی به مرتبه مثالی آمد، اینها از آن نگاه توحیدی به فضای اساطیری تنزل کردند، عملا حقیقت انسان را در محدود ارباب انواع و نه بالاتر از آن جستجو کردند و وقتی به مرتبه طبیعت آمد، همان مرتبه عالم ارباب انواع را هم انکار کردند و همه چیز را مادی محض خواستند تفسیر کنند. پس تاریخ انسانشناسی نیز تاریخ هبوط میشود.
به این توضیحات است که عرض کردم که ایشان میدان بازی غربی را فهمیده است و نه مانند برخی اصلا وارد بازی غربیها نشده و نه مانند برخی کاملا در بازی غربیها حل شده است.