جزوه تولید شده از مباحث کلاسی درس "انسان شناسی اسلامی و مبانی معرفت دینی " استاد سوزنچی مقطع ارشد سال 1394 - دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام

10. جلسه دهم (شرح رساله انسان فی الدنیا)

بسم الله الرحمن الرحیم

عکس حمید سودجانی حیدری
خلاصه بحث
از حمید سودجانی حیدری در پنج‌شنبه، 26 آذر 1394، 6:18 عصر

عکس حسین سوزنچی
پاسخ: خلاصه بحث
از حسین سوزنچی در شنبه، 28 آذر 1394، 7:46 عصر
 

بسم الله الرحمن الرحیم

ضمن تشکر از جناب آقای حیدری

مطالب ایشان را مطالعه کردم و اصلاحاتی در آن انجام دادم لذا متن اصلاح شده به طور کامل تقدیم می شود.

چون یکی از دوستان فرموده بود که مطلب به صورت فایل ورد هم بیاید آن را به صورت فایل ورد هم ضمیمه کرده ام

رساله انسان فی الدنیا علامه طباطبایی

فصل 1
علامه در ابتدای این فصل تقسیم‌بندی‌ای دارند به صورت: «اعلم ان المعانی التی عندنا و هی علومنا الذهنيّة علی قسمين حقیقی و اعتباری»؛ اما بعد از این توضیح مختصری از قسم اول، کل فصل را میپردازند به اینکه اعتباریات چی هستند.

در رساله الولایه هم میفرماید ما سه مرحله برای انسان قایل هستیم مرتبه قبل از دنیا و بعد از دنیا و انسان در دنیا، و اعتباریات مال مرتبه دنیاست، واین بحث پتانسیل خوبی داره برای بحث های علوم اجتماعی، چنانکه بر همین اساس علامه در رساله الولایه میفرماید روابط مدنی و اعتبارات اجتماعی هم مختص مرتبه دنیا است.

مباحث علامه در این فصل را در قالب چند مطلب بررسی می‌کنیم: علامه مطالبش را از برخی نکات بسیار واضح شروع میکند و کم‌کم از دل آنها مطالب عمیقی را استخراج می‌کند:


1. هر موجود حقیقی خارجی، از ابتدا تا انتها وجودش یک واحد است من حین یظهر فی الوجود ثم یدیم بقائه و حیاته المختصۀ به حتی ینتهی الی البطان و العدم.


2. این وجود واحد منحل می‌شود به:
الف) امر ثابت فی نفسه کالاصل: ذات (انا)
ب) امور اُخر تدور علیه و تقوم به کالفرع و تتفرع علیه الاصل = عوارض و لواحق
پس همه عوارض بر ذات ملحق می‌شود، وهمه این عوارض و حالات که فرع بر ذات می شود ان انسان بودن ما را تشکیل میدهد و نظام کلی وجود من به وجود می آید، علامه من بودن انسان را یک واقعیت مستمر میبیند.
توجه شود کهحتی سلول های بدن واجزاء بدن، با یک نگاه افراد متمایزی هستند که هریک برای خودش حیات دارد؛ اما همه آنها با همدیگر نظام من را رقم زده‌اند و رفتن و آمدن این سلولها، من بودن ما را در طول عمر از بین نمی برد. پس این سلولها هم به نحوی عوارض ذات من هستند که لحوق به ذات پیدا کرده‌اند.
حالا آیا این لحوق به ذات به این معنا نیست که ذات ما یک واحد ایستاست و این لحوقها در خود ذات تغییری ایجاد نمی‌کند.یکی از ثمرات این بحث در بحث اتحاد عالم و معلوم مشخص میشود که آن واقعیت وجودی من (عالم) توسط لحوق این عوارض (علم) اشتداد می یابد، و این لحوق به نحو اتحاد حاصل می‌شود. البته برخی از عوارض لحظه ای هستند و از ذات جدا میشوند مثل ایستادن الان برای من، که یک وصفی است که الان هست اما برای ذات من پایدار نیست .

تبصره: علامه خیلی گذرا اشاره می‌کنند که مجموع اینها (ذات و عوارضش) نظام جزیی در موجود جزیی است و مجموع این نظام‌های جزیی، نظام کل است. این بحث خیلی جای باز کردن دارد که اصالت جامعه چگونه با همین نظام‌های جزیی رقم می‌خورد و حقیقت وجودی مستقل این نظامات جزیی، منافاتی با یک وجود حقیقی مستقل برای جامعه داشتن ندارد؛ همان گونه که تمام سلولهای بدن من برای خودشان هرکدام یک موجود زنده حساب می‌شوند، اما این به هیچ عنوان منافاتی با اینکه شخص من هم یک ذات دارد و مستقلا یک موجود حقیقی باشد ندارد.


3. موجود حقیقی (ذات) از زمان ظهور در عالم وجود، عوارضش به او ملحق می‌شود و با لحوق عوارض، استکمال پیدا می‌کند.

استکمال موجود از این جهت است که وضعیت جدید پیدا می کند و ما به آن میگوییم کامل شد در واقع استکمال آن در گرو همین لحوق عوارض به ذات است، وبه تعبیری (با توجه به حرکت جوهری، واین که موجود طبیعی حالت سکون اصلا ندارد) می‌توان گفت هر نوع تغییر استکمال است.

نکته: در اینجا یک سوال مهمی پیش می‌آید:

وقتی که انسان گناه هم انجام می دهد چون حرکتی انجام داده و حرکت حتما اشتداد دارد، آیا باز هم به کمال می رسد؟ دو گونه می‌توان پاسخ داد:

یکی اینکه بگوییم کمال وجودی، که همان اشتداد است کمال بالمعنی‌الاعم است و غیر از کمال ارزشی است (شبیه بحثی که درباره وجود عینی و ذهنی داشتیم که مقسم وجود عینی می‌شد (که می‌گفتیم وجود ذهنی هم یک وجود عینی است) اما این وجود عینی بالمعنی‌الاعم بود)

دوم اینکه اساسا وجود مساوق خیر و کمال است به همان معنای کمال ارزشی، و فعل گناه هم چون یک فعل است، اشتداد وجودی می‌آورد؛ اما مشکلش د این است که با گناه فعلیتی حاصل می‌شود که قوه و استعداد کمالات بعدی را ندارد و به تعبیری با این فعلیت جدید، انسان به بن بست می رسد؛ و ما ماموریم که سراغ چنین کمالات کوتاه و موقت، که فعلیتی ایجاد می‌کند که دیگر حامل قوه نیست، نرویم، چرا که گناه مانع فعلیت یافتن کمالات بعدی است. 

4. لحوق عوارض به ذات، ‌به اقتضای ذات نسبت به آنهاست (یعنی اگر مانعی نباشد همه عوارضش به او می‌رسید)

لحوق العوارض بالذات باقتضاء مامن الذات لها،‌ بمعنی ان الذات لو وضع وحده من غیر مانع تبعه عوارضه بارتباط معها فی الذات

5. این اقتضای ذات نسبت به عوارض در انسان،‌مقرون به علم است (ان هذا الاقتضاء من الذات لعوارضه مقرونۀ فی الانسان بالعلم)

دقت کنید: هرکار ارادی‌ای که انسان انجام می‌دهد ولو از سنخ افعال غریزی باشد، مقرون علم است؛ برخلاف جایی که غریزی محض است و اصلا ارادی شمرده نمی‌شود (مثل گردش خود) اما در غرایز متعارف، مثل خوردن، با وجود اینکه غریزی هست اما مقرون به علم است چون غریزی محض نیست، ما اینجا ادراک میکنیم ملایم و غیر ملایم را و اعتبار میکنیم برویم سراغ آن یا نه، و همین درک انسان را از حالت غریزی محض بیرون می آورد، و در واقع به خاطر غلبه اراده در تمام رفتارهای آگاهانه و نیمه‌آگاهانه انسان، خیلی از حالات غریزی انسان هم با اعتباریات زیادی آمیخته شده است.

نتیجه: استکمال انسان در لحوق عوارضش مقرون به علم است؛ بدین صورت که ملایم و غیر ملایم را با علم و ادراک تمییز می‌دهد و آنگاه اراده می‌کندبه سمت ملایم می‌رود و از ناملایم فرار می‌کند.

[مقدمه‌ای که اول بحث آورده، اینجا به عنوان بند 6 مورد استفاده قرار می‌گیرد:]

6. معانی نزد ما (صور علومنا الذهنیة) دو قسم است:

الف. حقیقی ـ مطابقی بها و معها دارد (مطابقه بهما و معما بحیث انها فی نفسها کذلک سواء انتزعنا منها تلک المعانی و تتعلقناها بها و اوقعنا علیها هذه المعانی اولا (مانند درک ما از درخت در دیوار، که من انسان دخالتی در حقیقت آن ندارم و درک آن تابع اختیار من نیست)

ب) اعتباری ـ بدون مطابق خارجی و وابسته به فرض معتبر، یعنی ذهن برای آن‌ها خارجیت وهم می‌کند، البته با استعانت از خارج: [«اعطاء‌حد الامور الخارجیه لها»:‌ نوقعها علی الامور الخارجیه بحیث لو اغمضنا و قطعنا النظر عن التعقل و التصورلم یکن لها فی الخارج تحقق و لا لها وقوع.


7. وقتی انسان ادراک ملایم و غیر ملایم کرد، صورت ذهنی‌ای به نام ضرورت یا امتناع (که آن را از ادراک ضرورت خارجی گرفته (مثلا: مِن نسبۀ شخصِهِ الی شخصه او بعض اجزاء شخصه الی شخصه) ) را قرار می‌دهد بر آن. (طبق نظر علامه، از اولین اقتضای مذکور، وجوب و از عدم آن و حالت اباء، حرمت اعتبار می‌گردد) و این اعتبار اول، مانند ماده اولی برای تمام اعتبارات بعدی است
مثلا رابطه ضروری بود قبلا بین خوردن و سیر شدن، پس من الان که گرسنه هستم، این رابطه را بین خودم (به عنوان گرسنه) و غذا اعتبار می‌کنم و می‌گویم باید غذا بخورم، این جا وجوب غذا خوردن را اعتبار می کنم برای خودم تا به همان حالت قبلی یعنی سیری برسم.
یک ضرورت جعل میشود و علامه معتقد است که این اعتبار مبنا وریشه همه اعتباریات است.

8. انسان بخاطر تفنن احتیاجات زندگی‌اش و موانع پیش روی برآوردن آن‌ها مضطر به زندگی اجتماعی می‌شود

الف. نیاز به تفهیم و تفهم ــ استفاده از لفظ و زبان:‌ حتی یصیر اللفظ وجودا لفظیا للمعنی لا یلتفت عند استماعه الا الی المعنی
ب. تشریک مساعی و اختصاص آنچه آماده کرده به خود ــ اعتبار ملکیت که ریشه‌اش در اختصاص است و احتیاج هر کس به آنچه در دست دیگران است، اعتبار معاملات را می‌آورد و سپس اعتبار پول را می‌آورد و اعتباریات پشت اعتباریات وضع می شود و علم اقتصاد وبنای آن برای بررسی لوازم و شرایط این اعتبار درست شده است.

و نیز اعتبار زوجیت را هم می‌توان با ملاحظاتی از همین اعتبار اختصاص شروع کرد که البته با اعتبار ملکیت تفاوت دارد و این اعتبار ریشه پیدایش خانواده می‌شود و ...

ج. میل انسان به تخصیص منافع به خود، اقتضای ظلم و تعدی را پیش می‌آورد و همین ضرر افراد را در زندگی جمعی بیشتر می‌کند، لذا اعتبار قانون مطرح می‌شود و لوازمش که کم‌کم علم حقوق را رقم می‌زند. در عین حال این قانون مجری می‌خواهد و اعتبار ریاست مطرح می‌شود و لوازم و شرایط آن علم سیاست را رقم می‌زند.

9. این اعتباریات به لحاظ کثرت احتیاجات دامنه و سیعتری می‌یابد تا در جمیع شئون کلی و جزیی انسان اجتماعی سرایت می‌کند و لذا زندگی او محفوف به معانی و همیه (که حقیقتی در خارج ندارد) گشته که انسان در زندگی خویش دائما همین معانی اعتباریه را دنبال می‌کند ولی آنچه در خارج واقع می‌گردد همان امور حقیقیه خارجیه است و البته انسان برای استکمال نیاز به معنای وهمیه دارد ولی معانی وهمیه کمک است برای استکمال محض و واقعیتی مثل در و ديوار ندارد، در واقع این وهمیات طریق هستند برای رسیدن به خدا و نباید برای ما خود این وهمیات موضوعیت داشته باشند و هدف قرار بگیرند.
علامه تعبیری دارند بدین مضمون که آنچه در خارج واقع می‌گردد امر واقعی است مثلا من با پول که اعتباری هست خانه و ماشین میخرم که حقیقی اند ولی احتمال می رود که مقصود علامه چیز بالاتری باشد و آن اینکه مثلا علاقه به چیزی اعتباری مثل پول در شخصیت من وارد میشود و جزیی از شخصیت من میشود و من میشوم انسان پول دوست، همان لحوق عوارض به ذات.

10. پس: انسان در نشئه طبیعت ،‌تعلق تام به معانی سرابی و وهمی دارد که متوسط بین ذات و کمالات لاحقه به اویند. (این معانی وهمیه (اعتبارات) واسطه بین او کمالاتش می‌شود) هی المتوسطه بین ذاته الخالیه عن الکمالات و بین الکمالات الطارئة اللاحقه بذاته.

[خلاصه فصل: تکامل از طریق لحوق عوارض به ذات است. در غیر انسان اقتضاء ذات نسبت به عوارض در جلب عوارض کافی است اما در انسان مقرون علم است و محتاج اعتبار کردن و این اعتبار است جمیع شئون زندگی او را احاطه می‌کند.]

[هدف فصل: تبیین اینکه چرا انسان اعتبار می‌کند و چگونه با این اعتبار کردن، مسیر کمالی خود را طی می‌کند و از مرتبه «قبل الدنیا» به مرتبه «بعدالدنیا» وارد می شود.]



فصل 2

علامه در این فصل آیاتی از قرآن کریم و نیز روایات را با ترتیبی خاص به هم پیوند می دهد تا به آن مطلوب برسد. در واقع خیلی از آیات و روایاتی که می‌آورد مقدمات برهانهایی است که می‌چیند بدون اینکه اشاره کند این یک برهان بود. لذا من برخی آیاتی که جنبه محوری در استدلالات ایشان را دارد به عنوان سرتیتر مطرح می‌کنم و ذیل آنها توضیح می‌دهم.

1. الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی، الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی:

خدا بعداز خلقت اشیاء (اتمام ذات اشیاء)، ‌برای آن‌ها تقدیری معین نموده (تفصیل خصوصیات وجودی‌شان: کل شی فصلناه تفصیلا) و سپس آن‌ها را به این خصوصیات مقدره هدایت می‌کند. این هدایت به این نحو است که اقتضاء ذاتی نسبت به کمالات وجودی شیء را در شیء قرار می‌دهد و این همان نظام حقیقی است

2. خلقنا الانسان فی احسن تقویم ... :

انسان پس از تکمیل خلقتش (احسن تقویم) [مراتب قبل الدنیا و اعطاء ظرفیت] به اسفل سافلین رد می‌شود که همان زندگی دنیایی است. (استثنای مومنین هم منقطع است زیرا فرمود لهم اجر غیر ممنون و این در دنیا غیر متحقق است) +آیات دیگر (الیه یصعد الکلم الطیب، ثم ننجی الذین اتقوا، یرفع الله الذین آمنوا، لو شئنا لرفعناه بها، و ...)
دلیل بر اینکه اینجا اسفل السافلین همین دنیاست با توجه به قراینی همچون ایه38بقره اهبطوا منهاجمیعا و یا ان منکم واردها، یا فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون
اما توضیح اینکه چگونه این استثنا الذین آمنوا منقطع است، چرا که اگر این استثنا متصل بود معنایش این بود خداوند آدمیان غیر مومن صالح را به زمین فرستاد ولی افراد با ایمان صالح را نزد خود نگاه داشت و اصلا به زمین نیامده اند، در حالیکه این تعبیر خلاف وجدان است، و مقصود این آیه این است که بعد از رد به این عالم انسان های با ایمان بازگردانده میشوند و موید این سخن آیاتی که در بالا ذکر شد از جمله یرفع الله الذین آمنوا 

3. نما الحیاۀ الدنیا لعب و لهو ... و فی الاخره عذاب شدید و مغفره:

زندگی دنیوی حقیقتش لعب (فعلی که غایتش خیالی است: اعتباریات) و لهو (‌آنچه به خود مشغول می‌سازد و مایه غفلت از غیر می‌شود: اصل قرار دادن اعتبار) است. زندگی دنیایی (= تعلق نفس به بدن و توسیط بدن در تحصیل کمالات) انسان را از هر چیزی، به خویش مشغول می‌کند. روح، خود را همان بدن می‌داند (قلمداد می‌کند) و حال و هوای او از عالم فوق (غیر عالم اجسام) منقطع می‌شود و همه عالم قبل را فراموش می‌کند و در هر چیزی دنبال مقاصد وهمیه می‌رود که اشباعش نمی‌کند. (خدا زمین را زینت [زینت: شیء جمیلی که همراه شیء دیگر می‌کنند تا آن را مطلوب کنند] کرده که مقصود انسان شود: لنبلوهم)

پس حیات دنیوی باطنش عذاب یا مغفرت و رضوان است: اگر مقصد دنیا شود ثمره‌اش هلاکت است و اگر آخرت شود سعادت: (من کان یرید حرث الدنیا ...و من اراده الاخره و سعی لها سعیها ...)

و نیز آیه دیگری که میفرماید دنیا متاع است، یعنی دنیا را دادیم که معامله کنید و به خدا برسید 

4. ولو تری اذ الظالمون فی غمرات الموت ... ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم ... ضل عنکم ما کنتم تزعمون

پس حیات دنیوی سرابی خیالی است (همه اعضاء وقوایش اسبابش اعتباری و وهمی است و وهمی بودنش با مرگ معلوم می‌شود) - که البته تحتش اموری حقیقی است- و هرکس تک و تنها به سمت خدا برمی‌گردد و اعضا و قوا و اسبابی که بدانها تکیه می‌کرد را رها می‌کند و می‌یابد که همگی اعتبارات وهمی‌ و فریب (غرور) بوده‌اند: فلاتغرنکم الحیوه الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور، ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور، انما هذه الحیوه الدنیا متاع و ان الاخره هی دار القرار، انما مثل الحیاه الدنیا کماء ...فجعلناها حصیدا کان لم تغن بالامس
علامه میفرماید دنیا بازی است. برای درک این بازی خوب است به بازیهای بازیگران در فیلمها توجه کنیم. یک کسی در فیلم نقش رئیس را می‌گیرد؛ حالا امر بر او مشتبه شده که گویی واقعا رئیس آن افرادی است که در فیلم مرئوس او هستند. اینکه بازی (حیات دنیا) را جدی قلمداد می‌کند و آنچه جدی است (حیات آخرت، حیات حقیقی و واقعی است: ان الدار الاخره لهی الحیوان) را بازی و شوخی می‌گیرد، بیچاره می‌شود؛ و آنکه بازی را بازی گرفت و جدی را جدی، او به سعادت می‌رسد. لذا فرمود: حیات دنیا بازی و لهوی است که باطنش یا عذاب الهی است یا مغفرت و رضوان (شاید اینکه بعد مثبت را دوتا :مغفرت و رضوان] گفت اشاره باشد به تفکیک اصحاب یمین و السابقون، چنانکه عذاب هم اشاره به اصحاب الشمال است و جهنمیان یک گروه بیشتر ندارند اما بهشتیان دو گروهند)

5. علیکم انفسکم لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم

پس هر کس از نفس خویش به غیر خویش مشغول شود گمراه و سرگردان و هلاک خواهد شد (فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیر فی الظلمات.) چرا که انسان حیاتی در غیر ظرف نفس و وعاء وجودی خویش ندارد. و با این روایتی هم که از حضرت امیرالمومنین آورده‌اند خیلی حرف دارد. فرمودند، روزی که علت های ظاهری کنار میرود و مشخص میشود که علت واقعی پدیده ها و در واقع همه کاره خدا بوده (در فلسفه می‌گوییم مسبب‌الاسباب، یعنی اگر اینها سبب و علتند، او اینها را سبب و علت قرار داده، نه اینکه واقعا و از خودشان سببیتی داشته باشند) وهمه چیزهایی که ما نقشی برایشان قائل می‌شدیم وهمیات بوده.

اینکه میفرماید خدای متعال دنیا، فرزند، زن، مال و ... زینت است، خیلی نکته دارد. زینت غیر از جمال است. جمال زیبایی خود شیء است؛ اما زینت را استفاده میکنند برای جذب شدن دیگران به آن چیزی که الحاق شده زینت به آن چیز. وقتی یک زن زینت استفاده می‌کند، یعنی با طلا یا با لباسهای خاص یا با لوازم آرایشی سعی می‌کند به مخاطب القا کند من این اندازه زیبا هستم. زینت را استفاده نمی‌کنند که مخاطب عاشق خود زینت شود، بلکه استفاده می‌کنند که با دیدن زینت، فرد جذب کسی شود که زینت را به خود بسته و گمان شود او زیباست. و انسان آمده در این دنیا که این را متوجه بشود وفریفته دنیا نشود. وبفهمیم که آمدیم بر سر دوراهی در دنیا، مهم این است که دنیا را حقیقت ببینیم یا پل عبوری به سمت خدا و اعتباری بدانیم.

[جمع بندی و نتیجه گیری فصل 2: پس ما در دنیا و عالم اعتبار وارد می‌شویم برای اینکه امتحان شویم که آیا می‌توانیم بفهمیم همه اینها اعتباری است و علم و قدرت فقط از آن خداست یا خیر: بر اساس آیه آخر سوره طلاق ما به این عالم (دنیا) آمدیم که بدانیم همه کاره خداست، بفهمیم که خدای متعال است که حقیقتا قادر علیم است (بقیه صفات هم به این دو برمی‌گردند) اینها هم آیاتی که بر این مضمون دلالت می‌کند و علامه نیاورده است:
اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْما (الطلاق : 12)

وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُم‏ (الأنعام : 165)

الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (الملك : 2)

وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (هود/7)

و همه چیزهای اینجا اباطیلی است که از دست می رود:

ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم، لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون، فجعلناها حصیدا کان لم تغن بالامس، انا لجاعلون ما علیها صعیدا جرزا، متاع الغرور،

كَأَنَّ الصَّيْحَةَ قَدْ أَتَتْكُمْ وَ السَّاعَةَ قَدْ غَشِيَتْكُمْ وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ قَدْ زَاحَتْ‏ عَنْكُمُ الْأَبَاطِيلُ‏ وَ اضْمَحَلَّتْ عَنْكُمُ الْعِلَلُ وَ اسْتَحَقَّتْ‏بِكُمُ الْحَقَائِقُ وَ صَدَرَت بِكُمُ الْأُمُورُ مَصَادِرَهَا (نهج البلاغه، خطبه 157)]

جمع بندی دو فصل

روح با ظرفیتی اعظم از ملائکه آفریده می‌شود و عوالمی را طی کرده است و به عالم دنیا نازل می‌شود. در این روح، اقتضاء‌نسبت به کمالاتش قرار داده شده است در عین حال،‌حرکت کمالی انسان مقرون به علم حصولی است و از طریق اعتبار انجام می‌شود.

چون دوراهی شقاوت و سعادت دارد و نیز دنیا را زینت داده‌اند که مقصود خود بپندارد و خود را مادی بداند، پس دو مسیر این مطرح می‌شود که یکی سرابی است و دیگری حقیقی.

سه مولفه اصلی تحلیل انسان

الف) فطرت، از عالم امر بودن و نازله بودن حقیقت وی

ب) ترکیب یا بدن و ورود در عالم دنیا

ج) اختیار و امکان دوراهی و حرکت با مکانیسم اعتبار (وهمیات را: الف- حقیقت می‌پندارد ؛ ب- فقط وسیله گذر قرار می‌دهد)

 

عکس حسین سوزنچی
پاسخ: خلاصه بحث
از حسین سوزنچی در یکشنبه، 13 دی 1394، 7:42 عصر
 
درباره لعب و لهو بودن دنیا چند روز پیش در مطالعه قرآن به نکته زیبایی برخوردم که به مناسبت بحث فوق در اینجا اشاره می شود:
طبق بیانات فوق، آنچه واقعا لعب و لهو است دنیاست. اگر کسی این حقیقت را فهمید که دنیا را به بازی می گیرد. اما اگر نفهمید و فریب دنیا را خورد و دنیا را جدی گرفت آنگاه دین برایش بازی می شود. جدی بودن دین و دنیا قابل جمع نیست:
به این آیات در سوره انعام توجه کنید:
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَاء اللّهِ حَتَّى إِذَا جَاءتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلاَ سَاء مَا يَزِرُونَ (31) وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (32) قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (33) 

وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَلَـكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَّ يُؤْخَذْ مِنْهَا أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُواْ بِمَا كَسَبُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ (70) قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَىَ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (71)